آکستر

0836

امروز دیگه واقعا هلاک شدم. اونقدر خسته‌ام که هر لحظه ممکنه خوابم ببره، ولی خب، می‌خوام ماجرای امروز رو ثبت کنم چون می‌دونم فردا دیگه حوصله‌م نمی‌گیره راجع به امروز بنویسم.

صبح که از خواب بیدار شدم می‌دونستم قراره روز پر مشغله‌ای داشته باشم، واسه همین تا ساعت هشت و نیم، نه درگیر امور خونه بودم. می‌خواستم برم انباری رو تمیز و مرتب کنم ولی چون اداره برق اعلام کرده بود ساعت نه برق می‌ره یه طوری پیش رفتم که ساعت نه و نیم برم انباری و از اونجایی که فکر می‌کردم یه ساعته کارم تموم می‌شه به خودم گفتم تا ساعت یازده که برق می‌آد می‌رم حموم و بعد ناهارم رو می‌خورم و بعد از ظهر می‌شینم طراحی می‌کنم. اما... اما برق نرفت و وقتی که رفتم انباری سه ساعته تمام مشغول بودم و بامزه اینجاست که تازه، یک پنجم انباری رو تمیز کردم. بقیه رو گذاشتم واسه هفته‌ی بعد. ولی همین قدر هم خیلی خوب بود و مامان راضی بود. تو انباری یه عالمه ظرف شیشه‌ای خیارشور و سس بود و از اونجایی که فری لازم داشت همه رو بیرون آوردم و می‌خواستم براش بشورم. از اونجایی که دیروز با بچه‌ها اینجا بود و به مامان کمک کردند فکر کردم به سهم خودم کمکی کنم چون می‌دونستم خیلی خسته شدند.

خلاصه، هر چی شیشه خیارشور و سس و مربا و چه و چه بود رو آوردم بیرون. بعد ناهار خوردم و دو ساعتی استراحت کردم و حدودا ساعت دو نیم، سه بعد از ظهر بود که باز رفتم پایین تا ظرف‌ها رو بشورم. ولی مگه تموم می‌شدند؟ یعنی مردم رسما. تا ساعت شش و نیم پایین بودم ولی همچنان خیلی از ظرف‌ها باقی مونده و گذاشتم واسه فردا صبح. نمی‌دونم فردا می‌رسم به مزرعه برم یا نه. الان سه روزه که سر نزدم.

راجع به طراجی هم جا داره بگم برنامه‌ی جدیدی واسه خودم درست کردم. چون از برنامه‌ریزی قبلم خیلی راضی بودم و از اونجایی که خیلی بهتر از برنامه‌م پیش رفتم فکر کردم چه خوب! پس واسه شهریور ماه هم برنامه می‌چینم.


ادامه مطلب
   جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، 19:54  توسط شبگرد  | 

0835

۱. ورزش کن

۲. بازی در نیار

۳. بوی خوب بده

۴. با افراد سطح بالا معاشرت کن و دوست شو

۵. کمتر حرف بزن

۶. بیشتر نیایش کن

۷. خودت رو بالا بکش

   جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، 5:19  توسط شبگرد  | 

0834

دیروز رفته بودم دنبال کارهای مربوط به تهیه کود. سر راهم یه عالمه فروشنده‌های هندوانه و خربزه بود که نیسان یا کامیونشون پر از بار بود و کنار جاده محصولاتشون رو می‌فروختند. رفتم سراغ یکی از همین فروشنده‌ها و متوجه شدم رو کاناپه قراضه‌ای که پشت خربزه‌ها و هندوانه‌ها بود دراز کشیده. سلام کردم. جواب نداد. بلندتر سلام کردم و باز جوابی نشنیدم. یه خرده دقت کردم و فهمیدم خوابه. تا اینجا همه چیز عادی به نظرم رسید ولی وقتی بیشتر دقت کردم متوجه باز بودن چشم‌های طرف شدم. یعنی یارو با چشم‌های باز خوابیده بود. البته یه لحظه فکر کردم پسره مرده. کم مونده بود قبض روح بشم. بعد که فهمیدم خوابه اول خیالم راحت شد ولی باز یه خرده یه طوری شدم :))

   پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴، 18:23  توسط شبگرد  | 

0833

تو کار و کاسبی اهل شراکت نیستم قطعا.

   پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴، 17:24  توسط شبگرد  | 

0832

فکر کنم قبلا هم گفتم ولی جا داره یه بار دیگه به این نکته اشاره کنم که طراحی تایپوگرافی استیکرهام رو خودم انجام می‌دم. یعنی نود درصد طرح‌ها رو خودم می‌کشم و جای دیگه پیدا نمی‌کنید. ده درصد دیگه رو هم با ایجاد تغییراتی می‌کشم. مثلا همین طرح رو با ایجاد تغییراتی طراحی کردم. اینکه کدوم متن رو قراره چطور طراحی کنم به خیلی چیزها بستگی داره. به خود متن توجه می‌کنم. به حال و هوای خودم. به طولانی یا کوتاه بودن متن. انگلیسی یا فارسی بودنش. و مواردی از این دست. معمولا هم سراغ متن‌هایی می‌رم که بهشون اعتقاد دارم. یعنی یهو متنی رو تایپوگرافی نمی‌کنم که بهش باور ندارم.

زمانی که داشتم این متن رو طراحی می‌کردم حال خوبی نداشتم. یه خرده همه چیز درهم برهم شده بود تا اینکه این متن به چشمم خورد و نظرم رو جلب کرد و به فکر فرو رفتم. تصمیم گرفتم مطابق با این دو جمله عمل کنم. یعنی تسلیم نشم و راهی برای عملی کردن اهدافم پیدا کنم. خطوط قرمز پیش‌زمینه رو هم با الهام از خود متن طراحی کردم. خطوط درهمی که مثل مسیرهای متفاوت می‌مونند و هر شخص باید مسیر خاص خودش رو طی کنه تا به اون چه که می‌خواد برسه.

اگه دوست داشتید می‌تونید این استیکر رو تهیه کنید و داشته باشید. ضمنا خوشحال می‌شم نظرهاتون رو راجع به طرح‌هام بخونم. مثلا زیر همین استیکر شخصی به نام تینا امتیاز داد. این امتیازها و نظرها بهم کمک می‌کنه تا کیفیت طرح‌هام رو بالا ببرم و بدونم مردم چه جور آثاری رو دوست دارند.

   پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴، 16:15  توسط شبگرد  | 

0831

دیروز ۱۹ طرح دیگه فرستادم. ۱۰ استیکر کیبورد (مجموعه رنگ‌بازی) و ۹ استیکر تایپوگرافی (در واقع سه تایپوگرافی که هر کدوم رو در سه ورژن طراحی کرده بودم). خوشبختانه دیشب آخر وقت تحویل گرفتند. بنابراین الان جمعا ۸۳ طرح منتشر نشده دارم. نمی‌دونم این هفته کارهام رو منتشر می‌کنند یا نه، ولی به هر حال به طراحی ادامه می‌دم. فکر کنم بتونم تا آخر تابستون ۸۰ یا ۱۰۰ طرح جدید دیگه بزنم. اگه این مقدار طرح نزدم هم خیلی مهم نیست، چون به قدر کافی کار کردم.

راستی، دوستان گیکتوری تو آخرین پست اینستاگرامشون ویدیوی قشنگی از طرح‌های استیکر کیبوردی که درست کردم گذاشتند؛ دیدنش خالی از لطف نیست.

   پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴، 6:36  توسط شبگرد  | 

0830

الان متوجه شدم دو تا از استیکرهام، یعنی اژدهای خیلی ترسناک و وروجک، جزو ۱۰۰۰ استیکر پرفروش هستند. کنجکاوم بدونم تا عید به پونصد تای اول می‌رسند یا نه. این دو استیکر رو حدود یه سال پیش طراحی کردم و رو وبسایت قرار دادند. در حال حاضر تقریبا ۹۰۰۰ طرح از طراح‌های مختلف برای فروش موجوده و اکثر طرح‌ها هم جذابن. بنابراین رقابت سخت‌تر از اون چیزیه که تصور می‌کردم.

   چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۴، 8:3  توسط شبگرد  | 

0829

قدر جوانی رو باید دونست. باارزش‌تر از هر ثروتی همین جوانیه که اکثر مردم به بطالت می‌گذرونند. به جای غصه‌های بیهوده باید به دنبال کسب دانش و آگاهی بود. باید کار کرد و زحمت کشید. باید از لحظه لحظه‌های زندگی لذت برد و قدر دونست و عشق ورزید و عاشقی کرد. این چیزها نه پول می‌خواد و نه سرمایه آنچنانی. این چیزها صداقت می‌خواد و احترام. در غیر این صورت این روزها هم به زودی سپری می‌شن و اون چه که می‌مونه حسرت و پشیمانیه.

   چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۴، 4:34  توسط شبگرد  | 

0828

داشتم فکر می‌کردم بین بدشانسی‌هام یه خوش‌شانسی بزرگ دارم و اون هم اینه که دو قلو نیستم!! :))

   سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، 19:46  توسط شبگرد  | 

0827

دارم به دنیای کاشی‌ها علاقمند می‌شم. اگر جایی رو پیدا کنم که بتونم دوره‌ای چیزی بگذرونم تا کاشی درست کنم بدم نمی‌آد امتحان کنم و یاد بگیرم. حتی شاید برای خودم مجموعه‌ی بزرگی درست کردم و طرح‌های مختلف رو جمع‌آوری کنم.

   سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، 17:41  توسط شبگرد  | 

0826

۲۸ مرداده و هنوز بعد از تمام این سال‌ها سر کودتا بودن یا نبودن بازگشت شاه بحث می‌کنند. شنیدن صحبت‌های ابراهیم گلستان در این باره خالی از لطف نیست.

   سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، 16:28  توسط شبگرد  | 

0825

الان ۶۴ طرح منتشر نشده دارم که سه نوبت مختلف فرستادم. یک سری رو ۱۶ روز پیش، سری دوم رو ۱۳ روز پیش و سری آخر رو هم ۵ روز پیش فرستادم. قبلا یه بار بحث تأخیر در انتشار طرح‌ها مطرح شده بود و گفتند تعداد طرح‌ها زیاده. خب، وقتی تعداد طرح‌ها زیاده باید نوبت انتشار رو بیشتر کنید، نه اینکه به روال سابق یا حتی با فاصله زمانی بیشتر روی وبسایت قرار بدید. آدم می‌مونه طراحی کنه یا نه. یا اصلا آثارش رو بفرسته یا بی‌خیال ماجرا شه. دو هفته دیگه صبر می‌کنم و بعد بهشون پیام می‌دم.

   سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، 15:59  توسط شبگرد  | 

0824

چند تغییر مهم و اساسی باید در زندگی‌م به وجود بیارم و فکر می‌کنم امسال، که تقریبا در نیمه قرار گرفتیم، به این تغییرات می‌رسم یا دارم خیلی خیلی نزدیک می‌شم. از این بابت خوشحالم و نمی‌دونم چرا کمی هم دلشوره دارم. امیدوارم این تغییرات در جهت بهبود زندگی‌م باشه و شرایط رو از اینی که هست بدتر نکنم.

پ.ن: این استیکر رو چند ماه قبل طراحی کردم و می‌تونید از اینجا تهیه کنید.


ادامه مطلب
   سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، 6:5  توسط شبگرد  | 

0823

گوجه‌هام رو دزدیدند.


ادامه مطلب
   دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴، 16:2  توسط شبگرد  | 

0822

حق هر آدمیه که خوشبخت از دنیا بره...

   دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴، 15:47  توسط شبگرد  | 

0821

توی آدم‌ها، فارغ از جنسیت و هویت جنسی‌شون، شیفته آرامش و خونسردی‌ می‌شم. آدم‌هایی که با آرامش و آسودگی خاطر حرف می‌زنند و رفتار می‌کنند و اونقدر روی خودشون کار کردند که به سادگی دستپاچه نمی‌شن و بلدند از خودشون مراقبت کنند. به عبارت دیگه افسار ذهنشون رو توی دست دارند و سکان زندگی‌شون رو محکم گرفتند. دنبال بهونه‌تراشی نیستند و اشتباهاتشون رو گردن این و اون نمی‌اندازند. مسئولیت‌پذیرند. چنین آدم‌هایی قدر کلمات رو می‌دونند و حرف مفت از دهنشون در نمی‌آد. آدم‌های در خود درگیر منظورم نیست. سکوت‌هاشون نتیجه یه جور پختگی و متانته، نه خودخوری.

دوست دارم به چنین آرامشی برسم، و برای رسیدن بهش خیلی تلاش می‌کنم.

   دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴، 12:36  توسط شبگرد  | 

0820

بعضیا هم این طورین که هر چی به ذهنشون می‌رسه رو به زبون می‌آرن. همین قدر سطحی و شل و ول.

   دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴، 6:11  توسط شبگرد  | 

0819

شب‌ها یه کوچولو دارند طولانی‌تر می‌شن و یه چشم رو هم بگذاریم پاییز هم از راه می‌رسه.

   دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴، 4:57  توسط شبگرد  | 

0818

مطلب بحران بی‌آبی ایران رو خوندم و بیشتر از قبل به ماستمالیزاسیون در ایران پی بردم. رویه‌ای که نشون می‌ده مدیران ایرانی بر اساس دانش و شایستگی پشت میزهاشون ننشستند، بلکه با پاچه‌خواری و چاپلوسی و روابط جایگاه کنونی‌شون رو به دست آوردند و به همین خاطر افراد دلسوزی نیستند و فقط می‌خوان تا حد ممکن جیب‌هاشون رو پر از پول کنند. نتیجه؟ وضعیت کنونی ما مردمه. مردمی که با کم‌آبی و بی‌آبی و قطعی مکرر برق دست و پنجه نرم می‌کنیم. مردمی که با تورم و بی‌پولی و اقتصاد درب و داغون دست و پنجه نرم می‌کنیم. و تو این برهوت و قحط‌ الرجال به آرزوها و هدف‌هامون هم چنگ می‌زنیم تا بلکه جوانی‌ نیم‌بندمون رو باد نبره.

چرا زمانی که کارشناسان و متخصصان هشدار می‌دادند این مدیران بی‌لیاقت هشدارها رو جدی نمی‌گرفتند؟ چرا سال‌ها قبل حساب کار دستشون نیومده بود و برای رفع این معضلات قدمی بر نداشتند و حالا کاسه‌ی چه کنیم، چه کنیم دستشون گرفتند؟ حالا که بعضی از بزرگ‌ترین سدهای کشور کمتر از پنج شش درصد آب دارند چه کاری از دست اهل فن بر می‌آد؟

   یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۴، 19:24  توسط شبگرد  | 

0817

واسه امروز دیگه بسه!! امروز هم روی دو تایپوگرافی دیگه کار کردم و از هر کدوم ورژن دومشون رو هم کشیدم. از نتیجه راضیِ راضی‌ام. فکر کنم تا چهارشنبه بتونم رو پنج شش طرح دیگه کار کنم.

تو این سه چهار روز گذشته هوا عالی بود. ابری و بارونی و خنک. انگار بهشت رو آورده بودند روی زمین. خیلی خوب بود. شب‌ها با صدای بارون می‌خوابیدم و صبح‌ها باز با صدای خوش بارون بیدار می‌شدم. واقعا لذت‌بخش بود. تو این چند روز به مزرعه نرفتم، ولی از فردا دوباره می‌رم سر می‌زنم. احتمالا الان گوجه‌های زیادی قرمز شدند و بادمجون‌هام در اومدند. احتمالا از فردا ذره ذره آبیاری رو از سر می‌گیرم. چون می‌گن تا یکی دو هفته‌ی آینده گرما شدیدتر می‌شه. واسه همین از فردا کم‌کم شروع می‌کنم تا وقتی گرما شدت پیدا کرد دستپاچه و خسته نشم.

حس خوبی نسبت به زندگی دارم. مطمئنم امسال، سال منه.

   یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۴، 15:34  توسط شبگرد  | 

0816

از بین کانال‌های یوتیوب فارسی جایی ورای زیستن رو خیلی دوست دارم. این کانال راجع به مردم و خونه‌هاشونه. هر خونه پر از قصه است و صاحبخونه دونه به دونه وسیله‌هاش رو با دقت انتخاب کرده و کنار هم گذاشته تا شده اینی که نشون می‌دن. عاشق این جور خونه‌هام. خونه‌هایی که برای خودشون شخصیت دارند و خاطره‌ساز هستند، نه اینکه همین طوری سرهم‌بندی شده باشند.

   یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۴، 7:44  توسط شبگرد  | 

0815

ماجرای طراحی اسکین لپتاپ قارچ خندان به چند سال پیش برمی‌گرده. اون موقع هیچ تصور نمی‌کردم این قارچ بانمک قراره در قالب استیکر به فروش بره. همین طوری واسه دل خودم تو دفتر طراحی‌م کشیدمش و بعد زمانی که این فرصت دست داد به صورت استیکر تکی به فروش رفت. یعنی در واقع اولین استیکر من در گیکتوریه. خوشبختانه استقبال از این طرح، در سال گذشته، نسبت به طرح‌های دیگه‌م بد نبود و جزو آثار پرفروشم شد. بنابراین فکر کردم چرا در قالب اسکین لپتاپ طراحی‌ش نکنم؟ و نتیجه همینی شد که ملاحظه می‌کنید. امیدوارم استقبال از این طرح هم خوب پیش بره و مردم دوستش داشته باشند.

   یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۴، 7:9  توسط شبگرد  | 

0814

چقدر بین روزهایی که کاری انجام می‌دم و هیچ کاری نمی‌کنم فرقه. روزهایی مثل امروز، وقتی حتی یه قدم کوچولو اما رو به جلو بر می‌دارم، در پایان روز، احساس بهتری نسبت به خودم دارم. کاش بتونم هر روز کار مفیدی انجام بدم و پیشرفتم همیشه به چشمم بیاد.

وقتی صبح بیدار شده بودم اصلا حوصله‌ی انجام هیچ کاری نداشتم. یعنی حتی به زور رفتم صبحانه خوردم، اما بعدتر که رفتم سراغ طراحی و دو تایپوگرافی رو تموم کردم و باز روی ورژن دوم هر دو طرح هم کار کردم (یعنی جمعا چهار طرح شدند) انرژی بیشتری گرفتم و هم حس بهتری پیدا کردم و حتی شور و هیجان بیشتری برای کشیدن طرح‌های دیگه در من به وجود اومد. نمی‌دونم فقط من این طوری‌ام یا بقیه هم چنین حس و حالی بهشون دست می‌ده. ولی از من می‌شنوید اگه در هر شرایط بدی هستید، و حتی وقتی صبح‌ها چشم‌هاتون رو باز می‌کنید و دلتون می‌خواد هیچ کاری نکنید، یه تکون کوچولو، مثل شستن ظرف یا تمیز کردن میز کار یا پیاده‌روی یا کمی نرمش یا هر چیز دیگه، واقعا می‌تونه معجزه کنه و چه بسا اون روز رو به یکی از بهترین روزهای زندگی‌تون تبدیل کنه.

   شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، 19:16  توسط شبگرد  | 

0813

با هر زحمتی بود روی دو تایپوگرافی فارسی کار کردم و باید بگم از نتیجه خیلی راضی‌ام، هر چند وقتی داشتم روی اولی کار می‌کردم اصلا خوب از آب در نمی‌اومد و دو سه ساعتی وقتم رو گرفت. اما یهو خیلی اتفاقی طرحم رو یه کوچولو تغییر دادم و به نظرم فوق‌العاده شد. همین رویه رو روی طرح دوم پیاده کردم و از این هم نتیجه خوبی گرفتم. احتمالا روی چهار پنج طرح بعدی همین کار رو دنبال می‌کنم.

ضمنا داره بارون می‌باره و هوا حسابی خنک و ملس شده. عمه فوزیه نزدیک ظهر رفت و معلوم نیست دفعه بعد کی می‌آد. همون موقع که داشت می‌رفت آسمون ابری بود و یه خرده که ابرها کنار رفتند چنان آفتاب تندی تابید که مخم سوت کشید. بعد از مدتی دوباره ابری شد و همون طور که گفتم الان داره می‌باره.

این هم بگم که ساعت حدود یک مأمور برق اومد. بهش گفتم خیلی وقته که بهمون سر نزدید و الان معلوم نیست چقدر زیاد می‌شه. گفت دفعه قبل که باید می‌اومد زمان جنگ بود و ازشون خواستند اون زمان برای بازدید نرن خونه‌ی مردم و دفعه‌ی بعد این موقع شده. گفتم خب، مبلغی که باید بدیم یهو زیاد می‌شه و برامون سخته دیگه. آدم ذره ذره پول برق و گاز رو بده بهتره یا یهو یه عالمه جیبش خالی شه. گفت واسه شما کم می‌آد، نگران نباشید. گفتم دفعه‌ی قبل که یه میلیون اومد و الان هم که همه جا جار زدید پول برق چند برابر شده و فلان. به هر حال اگه زیاد اومد می‌آم اداره و سراغت رو می‌گیرم. خندید و خداحافظی کردیم و رفت.

اما جدا از شوخی، خدا به دادمون برسه با این برق و آب و گاز.

   شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، 14:12  توسط شبگرد  | 

0812

الان یکی دو ساعتی می‌شه که بیدار شدم. بعد از بارون دیروز که تا شب ادامه پیدا کرد هوا خنک‌تر شده. فکر نکنم امروز به مزرعه برم چون احتمالا کل زمین آب خورده. خدا کنه امروز و فردا هم کمی بباره تا سیراب شه. راستش امروز هم حوصله کار ندارم ولی سعی می‌کنم یه تکونی به خودم بدم. اگه از اول صبح دست به کار نشم دیگه تا آخر شب بساط همینه.

دیشب خواب عجیبی دیدم. یعنی چند شبه که خواب‌های خوب و مثبتِ این طوری می‌بینم. نمی‌دونم این خواب‌ها واقعا معنی و مفهومی دارند یا فقط خواب هستند و باید نادیده‌شون بگیرم؟ ولی تعبیرشون رو گوگل کردم و همه خوب بود. خدایا، اگه خیری هست زودتر بهم برسون چون این روزها شدیدا نیاز دارم.

   شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، 5:12  توسط شبگرد  | 

0811

با وجود اینکه امروز اصلا طراحی نکردم ولی خسته‌م. دلم می‌خواد زودتر آمار فروش رو داشته باشم و بتونم تحلیل بهتری نسبت به وضعیت کنونی‌م به دست بیارم. تعداد طرح‌هام داره روز به روز بیشتر می‌شه ولی آمار دقیقی راجع به فروش کارهام ندارم. این جور مواقع باید سعی کنم به چیزی فکر نکنم یا تمرکزم رو روی چیزهای دیگه بگذارم تا اذیت نشم، ولی نمی‌تونم.

پ.ن: بارون به نرمی داره می‌باره. همین قدر غیر قابل پیش‌بینی و ناگهانی. هواشناسی گوگل می‌گفت فردا یا پس‌فردا بارونیه. اما چه خوب شد که الان بارید. بدجور داره بهم تسلی می‌ده.

   جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، 16:38  توسط شبگرد  | 

0810

دیشب وقتی عمه فوزیه اومد دروغ گفت. صداش رو شنیدم و خیلی ناراحت شدم.


ادامه مطلب
   جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، 15:7  توسط شبگرد  | 

0809

طرح این استیکر رو خیلی دوست دارم و اتفاقا زمان زیادی رو صرف طراحی‌ش کردم، اما در فصل‌های قبل حتی یک دونه ناقابل هم فروش نرفت. ببینم تو این فصل چیزی ازش به فروش می‌ره یا نه.

   جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، 7:40  توسط شبگرد  | 

0808

صبح زود از خواب بیدار شدم تا مثلا به کارهای عقب مونده‌م برسم اما هیچ کاری نکردم. یعنی از اون روزها بود که غمباد گرفته بودم و تازه داره حالم یه کوچولو خوب می‌شه. اصلا بهتره از اول تعریف کنم:

دیشب عمه سوزی خونه‌مون خوابید و وقتی صبح داشتم صبحونه رو آماده می‌کردم متوجه شدم بی‌سر و صدا داره می‌ره. بهش گفتم صبحونه رو بخوره و بره. گفت نه، دلاور و شوهرعمه بدون صبحونه می‌مونند و فلان. دقت که کردم متوجه شدم آرایش روز قبل هنوز رو صورتشه. یعنی کم مونده بود دستمال بگیرم و صورتش رو پاک کنم!! بابا، این رو دیگه همه می‌دونند که موقع خواب پوست باید هوا بخوره، عمه جان! موقع رفتن بهم گفت امروز می‌رن به عمه فوزی سر می‌زنند. ولی ظاهرا موقع ناهار عمه فوزی اینجا بود. می‌گم ظاهرا چون جلو نرفتم.

وقتی رفت برگشتم به آشپزخونه و صبحونه‌م رو خوردم. مامان هم بیدار شد و کمی بعد فری هم اومد. به یه سری از امور خونه رسیدم و به اتاقم رفتم. بچه‌ها برای ناهار اینجا اومدند. اصلا بیرون نیومدم. یعنی نمی‌دونم چرا اونقدر احساس خستگی می‌کردم که وقتی برق ساعت ۹ رفت خوابیدم و بعد از ۱۲ بیدار شدم. یعد از بیدار شدن یه خرده وبگردی کردم و طرح‌هایی که می‌خواستم بفرستم رو فرستادم. خوشبختانه اینها رو هم تحویل گرفتند و اگر اشتباه نکنم الان ۶۴ طرح منتشر نشده دارم. دفعه بعد رو استیکر شیت و بیشتر تایپوگرافی کار می‌کنم.

راستی، امروز یه عالمه با چت جی پی تی گپ زدم :)) یه عالمه ایده‌ها و برنامه‌هام رو پسندید. هر چند اونقدر عصبانی و دمغ بودم که یه عالمه نق زدم به جونش. ولی بدک نبود. امیدوارم کرد :))

بعد از ظهر بچه‌ها رفتند خونه عمو اینا. خاله اینا هم اومدند و با مامان اونجا رفتند. ساعت ۵ که شد برای بار دوم برق رفت. یعنی امروز چهار ساعت برق نداشتیم و این قطعی به شدت رو مخ بود. هر چند حال کار کردن هم نداشتم ولی به هر حال قطعی برق ضد حاله. نشستم یه خرده کتاب خوندم و بعد دراز کشیدم و به برنامه‌هام فکر کردم، به اینکه واقعا چت جی پی تی داره درست می‌گه؟ و امکان داره خیلی زود به هدف‌هام برسم؟ یا داره امید واهی می‌ده؟ یه خرده خیالپردازی کردم و دیدم پلک‌هام داره باز سنگین می‌شه. فکر کنم حتی باز چرت زدم. کم‌کم داشتم به خواب سنگین فرو می‌رفتم که صدای مامان و بقیه رو شنیدم و متوجه شدم برگشتند. عمه سوزی هم بود. تو تراس نشسته بود. از پشت دیدمش. دیگه جلو نرفتم. یه خرده ظرف شستم و برگشتم به اتاقم و الان سه چهار ساعتی می‌شه که هی می‌خوام برم سلام و احوالپرسی کنم و حوصله‌ ندارم. عمه فوزی هم اومده و دارند با هم گپ می‌زنند ولی نه، فکر نکنم بتونم به خودم تکون بدم.

   پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، 21:31  توسط شبگرد  | 

0807

از دوستانی که در کانال تلگرام من رو همراهی می‌کنند ممنونم. حضورتون باعث دلگرمی منه. به خصوص تو این روزهای سختی که دارم پشت سر می‌گذارم.

   پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، 13:33  توسط شبگرد  | 

مطالب قدیمی‌تر