0834
دیروز رفته بودم دنبال کارهای مربوط به تهیه کود. سر راهم یه عالمه فروشندههای هندوانه و خربزه بود که نیسان یا کامیونشون پر از بار بود و کنار جاده محصولاتشون رو میفروختند. رفتم سراغ یکی از همین فروشندهها و متوجه شدم رو کاناپه قراضهای که پشت خربزهها و هندوانهها بود دراز کشیده. سلام کردم. جواب نداد. بلندتر سلام کردم و باز جوابی نشنیدم. یه خرده دقت کردم و فهمیدم خوابه. تا اینجا همه چیز عادی به نظرم رسید ولی وقتی بیشتر دقت کردم متوجه باز بودن چشمهای طرف شدم. یعنی یارو با چشمهای باز خوابیده بود. البته یه لحظه فکر کردم پسره مرده. کم مونده بود قبض روح بشم. بعد که فهمیدم خوابه اول خیالم راحت شد ولی باز یه خرده یه طوری شدم :))