آکستر

0749

جدی بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم تو یه فیلم یا سریال آخرالزمانی دارم زندگی می‌کنم.

   سه شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۴، 21:10  توسط شبگرد  | 

0748

عاشق ژله‌ام. یعنی هر چقدر بخورم سیر نمی‌شم.

   سه شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۴، 20:56  توسط شبگرد  | 

0747

فاجعه جنگ به کنار! فاجعه کمبود آب هم به کنار! فاجعه اسراف منابع طبیعی هم به کنار! فاجعه قطعی‌های مکرر برق به کنار! فاجعه گرونی‌ها و تورم به کنار! اصلا فاجعه به کنار! برام سؤال شده چطور در چنین وضعیت نابه‌سامانی مردم رو به فرزندآوری تشویق می‌کردند. فعلا که خودمون داریم تبدیل به موجودات زیادی می‌شیم و جا برای خودمون نیست، دیگه بچه‌های به دنیا نیامده چه گناهی کردند که در چنین وضعیتی متولد و بزرگ شن؟

   سه شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۴، 19:6  توسط شبگرد  | 

0746

کلا جاهای شلوغ رو دوست ندارم و ترجیح می‌دم تو مهمونی‌های خودمونی حضور داشته باشم. واسه همین در بسیاری از مراسم‌ها شرکت نمی‌کنم. فرقی نمی‌کنه مراسم شادیه یا عزایی. اما خب، گاهی آدم چاره‌ای نداره و تو شرایطی قرار می‌گیره که باید بره. یعنی تا مدت‌ها این طوری بودم. چند وقتیه دارم رو خودم کار می‌کنم تا تغییرات اساسی تو خودم به وجود بیارم و می خوام بیشتر از اینها تو مراسم‌های مختلف حضور داشته باشم تا یاد بگیرم و بدونم چطور این جور جمع‌ها رو باید مدیریت کرد.

امروز تو مزرعه بودم و داشتم آبیاری می‌کردم که یهو مامان زنگ زد و گفت زن‌عمو زنگ زده و واسه مراسم سوم زمان ما رو دعوت کردند. یعنی من و مامان رو. و از اونجایی که مامان به خاطر وضعیت جسمی‌ش نمی‌تونست بره از من خواست زودتر بیام خونه تا همراهشون برم. بهش گفتم اگه تا ساعت یازده می‌تونند منتظرم بمونند می‌رم و در غیر این صورت که هیچ. چون آبیاری واقعا واجب بود و زمین حسابی خشک شده بود و از بارون هم که خبری نیست. مامان گفت بهشون می‌گه و نتیجه رو بهم اطلاع می‌ده. قطع کردم و مدتی بعد دوباره تماس گرفت. گفت زن عمو و میترا رفتند و هر وقت رسیدم خونه با عمو تماس بگیرم و با هم بریم. هیچ چی دیگه، حدود نیم ساعت بعد سمت خونه راه افتادم و یه عالمه هندونه خوردم و تند تند رفتم حموم و لباس پوشیدم و خواستم برم که مامان گفت امروز خریدار فرش می‌آد خونه‌مون. می‌خوایم فرش‌های اتاق پذیرایی رو بفروشیم و به جاش فرش ماشینی بگیریم. می‌گفت دیگه از عهده نگهداری فرش‌های دستباف بر نمی‌آد و دارند از رنگ و رو می‌رن و بید می‌زندشون و... اما من می‌دونستم علت اصلی چیز دیگه است و دست و بالمون این روزها خالیه. سکوت کردم و گفتم باشه. دوباره سر صحبت رو باز کرد و گفت زودتر برگرد. گفتم هر وقت مراسم تموم شد با عمو می‌آم دیگه. و همون طور که داشتم می‌رفتم پرسیدم چه ساعتی می‌خوان بیان. گفت حدود دو و نیم.

تو دلم غم بزرگی بود. همون طور که دنبال عمو رفتم و با هم رفتیم به مهد هیرسا و از اونجا هم به مراسم که در تالار مجللی برگزار شده بود، تو فکر مامان و وضعیت خودمون بودم. تو مراسم بسیاری از اقوام رو بعد از مدت‌ها دیدم و چهره‌ی خیلی‌ها رو فراموش کرده بودم. اما خوشحالم که رفتم چون یادم اومد چقدر این جور مراسم پوچ و مسخره است. کلا مردم اومده بودند واسه حرافی و بخور بخور. به نظرم شأن و منزلت مراسم و متوفی باید حفظ بشه که متأسفانه کمتر کسی رعایت کرد. عده‌ای می‌خندیدند و اصلا شرایط بازماندگان رو درک نمی‌کردند، که خیلی ناراحت‌کننده بود. تمام مدت ساکت کنار عمو نشسته بودم. حتی موبایلم رو خاموش کردم تا کسی زنگ نزنه. چیزی که خیلی نظرم رو جلب کرد این بود که اکثرا سرشون تو گوشی بود و به حرف‌های سخنران توجه نمی‌کردند و این هم به نظرم خیلی رفتار سبک و زشتیه. برام سؤاله اگر نمی‌خواستن در این مراسم شرکت کنند یا حوصله‌شون سر می‌رفت چرا اصلا اومدند. این افراد اومدند تا با بازماندگان همدلی و همدردی کنند یا نمک رو زخمشون بپاشند. حداقل کاری که میهمانان می‌تونستند بکنند اینه که ساکت سر جاشون بنشینند و اینقدر با ماسماسکشون ور نرن!! مسئله دیگه که نظرم رو جلب کرد تداخل صحبت‌ها و نوحه‌خوانی با زمان سرویس‌دهی برای ناهار بود که این هم رفتار دور از شأنی هست. وقتی دارند صحبت می‌کنند دیگه غذا خوردن و ملچ ملوچ دادن کار زشتیه و باید صبر می‌کردند تا صحبت‌ها تموم شه و بعد سرویس دهی رو شروع کنند. متأسفانه با وجود اینکه تالا مجللی بود اما خدمات پیشخدمت‌ها اصلا خوب نبود و شلخته‌وار کارهاشون رو انجام می‌دادند که خوشم نیومد. وقتی پول کلانی برای این مراسم پرداخت می‌شه مدیر تالار موظفه بهترین‌ها رو برای میهمانان تدارک ببینه که ندید. ضمن اینکه برق هم سر ظهر رفت و تعداد ژنراتورها کافی نبود و تالار هی سرد و گرم می‌شد و این هم مردم رو خیلی اذیت کرد.

در هر صورت بسیاری از اقوام و از جمله دایی و پسردایی‌ها و خاله‌هام رو دیدم و سلام احوالپرسی کردم و بعد هم همراه زن‌عمو و عمو برگشتیم خونه. الان یه ساعتی می‌شه که برگشتم و خریدار و ملی اون ورن. بی‌سر و صدا اومدم تو اتاقم چون خیلی خسته‌م و هم اینکه نمی‌خواستم من رو ببینند.

پ.ن: موهای فرهاد خیلی سفید شده بود. یعنی راسته که طلاق گرفته؟ یادش به خیر! چقدر زمان بچگی خونه‌شون می‌رفتم. و اینکه چرا خاله منور اینقدر سرد و پکر و عصبیه؟

پ.ن۲: چرا قوم و خویش‌هام وقتی من رو می‌بینند خوشحال می‌شن و زیادی بهم احترام می‌گذارند؟ علت چیه؟ به خاطر اینه که کلا کم‌پیدام و وقتی هر از گاهی تو مراسم هستم همه از دیدنم تعجب می‌کنند یا چی؟ از اینکه تو چشم باشم و بیش از حد بهم توجه کنند هیچ خوشم نمی‌آد. یعنی معذب می‌شم.

پ.ن۳: دیشب عمه فوزیه خونه‌مون بود و صبح قبل از رفتن به مزرعه ازش خداحافظی کردم.

   دوشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۴، 15:29  توسط شبگرد  | 

0745

به لپتاپ خیلی خوب احتیاج دارم. قصد داشتم این تابستون لپتاپم رو عوض کنم ولی با این گرونی‌ها باز باید صبر کنم. خدا، خدا می‌کنم تا قبل از پایان سال بتونم ابزارهای کارم رو تغییر بدم.

   یکشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۴، 19:49  توسط شبگرد  | 

0744

قضیه چیه؟ دارند خطای ورزشکاران دو میدانی در کره جنوبی رو ماست‌مالی می‌کنند یا چی؟ ورزشکارها اشتباهی یه موبایل رو آوردند به اتاقشون و پلیس حمله کرد و همه رو لخت و عور و دستبند به دست بردند. و بعد این احتمال وجود داره که فدراسیون دو میدانی ایران تعلیق بشه؟ یعنی حتی اگه قضیه دوم (نه قضیه اول که تجاوز گروهی به یه خانم بود) درست باشه باز چرا فدراسیون باید تعلیق شه؟

چرا شفاف‌سازی تو ایران هیچ وقت انجام نمی‌گیره؟ چرا دروغگویی و ماستمالیزاسیون اینقدر عادی انجام می‌گیره؟ چرا مردم رو احمق تصور می‌کنند؟ چرا فکر نمی‌کنند مردم شعور دارند؟

   یکشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۴، 11:41  توسط شبگرد  | 

0743

   یکشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۴، 5:24  توسط شبگرد  | 

0742

امروز به مزرعه نرفتم چون شیرفروش قرار بود شیر بیاره. دیر اومد. حدودا هشت و نیم بود. بهش گفتم اگه امکان داره زودتر بیاره تا ما هم زودتر به کار و بارمون برسیم. خندید و گفت: «قبلا که شب ساعت هشت می‌آوردم بهم گفتی دیره!» گفتم اون ساعت مادرم خواب بود و وقتی می‌اومدید از خواب می‌پرید اذیت می‌شد واسه همین ازتون خواستیم صبح‌ها بیارید. ضمن اینکه پاییز و زمستون بود و شب دراز. به هر حال قرار شد فعلنه باز شب‌ها بیاره. علت دوم که به مزرعه نرفتم این بود که اداره برق اعلام کرده بود منطقه‌مون از ۹ تا ۱۱ صبح برق قطعه و از اونجایی که چاه مزرعه با برق کار می‌کنه رفتنم هم سودی نداشت و کلا بی‌خیال شدم. اما نشستم یه عالمه استیکر کیبورد طراحی کردم و انصافا طرح‌ها رو خوب از آب در آوردم. متنوع و رنگارنگ و جذاب. امروز حدود بیست طرح کار کردم و از نتیجه طرح‌ها هم راضی‌ام. احتمالا چهارشنبه براشون می‌فرستم. یعنی سه چهار روزه دیگه. تا اون موقع می‌خوام چند تا تایپوگرافی برای متن‌های انگیزشی کار کنم.

راستی، یکی دو روز پیش هم ۱۵ طرح جدید فرستاده بودم که امروز صبح متوجه شدم تحویل گرفتند. بنابراین با اون ۹ طرحی که قبل‌تر فرستاده بودم می‌شه ۲۴ طرح منتشر نشده که همین روزها باید رو وبسایت قرار بگیرند. به نظر خودم که بد پیش نمی‌رم. تلاشم رو می‌کنم و دیگه روزی‌م هر چی بود، شکر.

آهان، داشت یادم می‌رفت. عمه فوزی هم صبح اینجا اومد. قبلش رفت به میرزاعلی سر زد و بعد برای ناهار برگشت پیشمون. بعد از ظهر هم با مامان رفت خونه فرشیده. کمر فرشیده رو جراحی کردند. اگه اشتباه نکنم الان حدود دو هفته می‌شه. و من هنوز نرفتم ندیدمش. نمی‌دونم چرا معذب می‌شم. در هر صورت برای شام نگهشون داشتند و الان هم من و معین تنهاییم. ظاهرا بعد از ظهری هدا و معین پیش روانپزشک رفته بودند. ایشالا که حالش بهتر شه.

   شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۴، 20:3  توسط شبگرد  | 

0741

خبر خوش این روزهام اینه که تو استوری‌هایی که گیکتوری هر بار منتشر می‌کنه حداقل دو سه تا از طرح‌هام هست و این یعنی کارهام داره کم‌کم جا می‌افته.

   شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۴، 9:57  توسط شبگرد  | 

0740

دیشب مراسم سالگرد مادرِ زن عمو بود. دو دل بودم برم یا نه. سر آخر رفتم. از دیشب حال خوبی ندارم. به مامان فکر می‌کنم. به اینکه هنوز هیچ کاری براش نکردم. خیلی شرمنده‌م. پسر خوبی براش نبودم.


ادامه مطلب
   شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۴، 7:2  توسط شبگرد 

0739

با وجود اینکه صبح خوب شروع نشد و فوق‌العاده هم پرمشغله بود (چون بچه‌ها قرار بود بیان و رفتم به مامان تو پخت غذا کمک کردم،) اما هشت طرح جدید استیکر کیبورد زدم که واقعا خوب از آب در اومدند. رنگ‌بندی‌هاشون حرف نداره. فکر می‌کردم امروز فرصت نمی‌کنم و چند تا رو امروز می‌کشم و چند تا رو فردا، ولی همه رو قبل از یک تموم کردم و وقتی برق رفت همه رو تکمیل کرده بودم و خوابیدم. الان هم فقط دارم نگاه می‌کنم و لذت می‌برم و تا شب همه استیکرهای کیبورد که جمعا ۱۳ تا می‌شن و دو استیکر تایپوگرافی انگلیسی رو براشون می‌فرستم.

دو هفته‌ی آخر تابستون رو اگه کنار بگذارم، تقریبا یک ماه و نیم فرصت دارم تا طرح‌هام رو بفرستم. نمی‌دونم می‌رسم شصت و پنج طرح دیگه کار کنم یا نه. به هر حال سعی خودم رو می‌کنم.

   پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، 17:15  توسط شبگرد  | 

0738

   پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، 10:46  توسط شبگرد  | 

0737

تا آدم قدم اول رو خودش برنداره هزار سال دیگه هم بگذره وضع همینه که هست و تغییری در زندگی‌ش به وجود نمی‌آد. قدم اول سخت‌ترین مرحله است ولی وقتی برداشته شه مسیری که باید طی شه به مرور طی می‌شه. شاید یه جاهایی کند و یه جاهایی تند پیش بریم ولی پیش می‌ریم و این بهتر از ساکن موندن و کاری نکردنه.

   پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، 10:31  توسط شبگرد  | 

0736

هیچ دو مسلمانی، با تربیت و آموزش یکسان، دنیا و آخرت رو یک جور نمی‌بینند و خدا رو یک جور پرستش نمی‌کنند. دیگه شما مذهب‌ها و مکتب‌ها و فرقه‌های مختلفی که تو دنیا هست رو در نظر بگیرید و ببینید چقدر آدم‌ها نسبت به هم متفاوتند.

   پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، 10:20  توسط شبگرد  | 

0735

فکر نمی‌کردم امروز بتونم طراحی کنم ولی آستین بالا زدم و بعد از ظهری رو پنج طرح استیکر کیبورد کار کردم و باید بگم از نتیجه کاملا راضی‌ام. قشنگ شدند. سعی می‌کنم فردا و پس فردا هم رو استیکر کیبورد کار کنم و بعد همه رو یه جا می‌فرستم.

صبح هم به مزرعه رفته بودم و آبیاری کردم. گوجه‌ها دارند رنگ می‌گیرند.

   چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴، 20:41  توسط شبگرد  | 

0734

از وقتی این وبلاگ رو زدم دوستان زیادی به من پیام دادند و راجع به طراحی استیکر و فروش استیکرها و موارد مرتبط پرسیدند و حتی علاقمند شدند در این زمینه کار کنند. اخیرا هم خانمی پیام داده بود و مدام پیگیری می‌کرد تا حتما طرح‌هاش پذیرفته شه و ظاهرا بعد از خوندن قرارداد دلسرد و منصرف شد. بنابراین فکر کردم چرا یه مطلب در این باره ننویسم و اگر کسی علاقمنده به این متن رجوعش بدم و خلاص!

قبل از هر چیز باید بگم مطلقا نباید انتظار داشته باشید فروش استیکرها در یکی دو فصل اول خیلی زیاد باشه. یکی دو فصل اول معمولا پر از آزمون و خطاست و باید مدتی بگذره تا دستتون بیاد چه طرح‌هایی بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیره و چه طرح‌هایی فروش نمی‌ره. البته که این قانون کلی نیست و نمی‌تونیم قطعی حرف بزنیم چون بعضی از طرح‌ها اصلا جذاب نیستند ولی مردم ازشون استقبال می‌کنند. بعضی از طرح‌ها هم فوق‌العاده زیبا و حرفه‌ای هستند ولی کسی توجه نمی‌کنه. بعضی از طرح‌ها بلافاصله به فروش بالایی می‌رسند و بعضی از طرح‌ها هم در طولانی مدت به فروش نسبتا خوبی می‌رسند. خلاصه که همه جورش هست و چندان قابل پیش‌بینی نیست این چیزا. شما به عنوان طراح استیکر باید سعی کنید طرح‌هاتون رو ارتقا بدید و ببینید از نظر گرافیکی چه اصولی داره. قرار نیست تابلوی نقاشی بکشید! استیکره!

تو اولین قدم از گوگل استفاده کنید یا در اینستاگرام بگردید. الان دیگه تمام کسب و کارهای آنلاین در اینستاگرام فعال هستند. صفحات هنرمندان مختلف رو دنبال کنید و ببینید با چه وبسایت‌هایی همکاری می‌کنند. کلا دست به سینه ننشینید. کمی از خودتون حرکت نشون بدید و فقط به وبلاگ من اکتفا نکنید. خود من چند سال پیش از طریق صفحه یکی از هنرمندان با گیکتوری آشنا شدم و متأسفانه الان اصلا یادم نمی‌آد کدوم یک از طراح‌ها بود. بعد پیگیری کردم و با گردانندگانشون تماس گرفتم و چند تا از طرح‌هام رو برای نمونه و بررسی فرستادم که به نظر خودم طرح‌های قشنگی بودند ولی رد کردند. بعد از حدود یک سال دوباره کارهای جدیدم رو فرستادم و این بار پذیرفتند و قرارداد رو امضا کردیم و همکاری‌م شروع شد. بنابراین اگر چند بار طرح‌هاتون رو رد کردند دلسرد نشین. برای من و طراح‌های دیگه بارها اتفاق افتاد. خیلی طبیعیه. ممکنه طرح‌ها ضعیف باشند. ممکنه طرح‌ها خوب باشند ولی با سلیقه اونها جور در نیاد. یا هر علت دیگه. به هر حال پیش می‌آد. شما باید پیگیر باشید. نه اینکه فقط با یک وبسایت بخواین کار کنید. ببینید چند تا وبسایت دیگه فعال هستند. ایرانی، خارجی. تو اینستاگرام. تو تلگرام. از طریق گوگل. الان همه اینترنت دارند و پیدا کردن این چیزها کار سختی نیست.

دومین سؤالی که زیاد ازم پرسیده می‌شه اینه که امکانات و تجهیزات لازم رو ندارند اما می‌خوان طراحی کنند. و آیا شدنیه؟ جواب من: کار نشد نداره!!!! بستگی به خودتون داره. بستگی به طرح‌هاتون داره. بستگی به افکارتون داره. می‌خواین طراحی استیکر درآمد اصلی‌تون باشه یا درآمد فرعی؟ همون طور که قبلا گفتم یکی دو فصل اول یا حتی سه چهار فصل اول درآمد زیادی نداره. به هر حال صدها و بلکه هزاران طرح برای فروش وجود داره. چرا خریدار باید استیکرهای شما رو بخره و تازه طرحتون به فروش بالایی برسه که بتونید روی درآمدش حساب کنید؟؟؟؟ و بعد تازه با کمترین امکانات بخواین بیشترین سود رو ببرید؟ نمی‌گم غیرممکنه! اما کمی هم باید واقع‌بین باشید. به نظرم اوایل اصلا رو درآمدش حساب نکنید و بعد از اینکه طرح‌هاتون پذیرفته شد ماهی چند طرح بکشید و بفرستید و شرایط رو ارزیابی کنید و بعد تعداد کارهاتون رو افزایش بدید. بنابراین در قدم اول به تجهیزات خاصی احتیاج ندارید. اگر لپ‌تاپ دارید، چه بهتر! اگر ندارید می‌تونید از کافی‌نت استفاده کنید. فقط باید ایده‌های جذاب داشته باشید. اگر می‌خواین با موبایل طراحی کنید باید بتونید با نرم‌افزارهای فتوشاپ هم کار کنید. البته این هم بستگی به این داره که دارید با چه مجموعه‌ای کار می‌کنید. برای بعضی‌ها فتوشاپ واجبه. برای بعضی‌ها مهم نیست. ولی در هر صورت کافی‌نت هست. و اگه فتوشاپ بلد نیستید هزار ماشالله انواع آموزش‌ها وجود داره و اتفاقا خود من هم آموزش آنلاین دارم. بنابراین با کمی پیگیری می‌تونید هم فتوشاپ یاد بگیرید و هم طرحتون رو از آب و گل در بیارید. فقط هزینه الکی نکنید واسه این مسائل. قدم به قدم بهترین کاره.

اما موضوع درآمد هم برای خیلی‌ها سؤال بوده. ببینید دوستان، همون طور که گفتم بستگی به مدیریت مجموعه داره. بعضی از گردانندگان طرحتون رو یه جا می‌خرند و دیگه شما از فروش محصولاتشون سود نمی‌برید. اما بعضی‌ها، مثل گیکتوری، درصدی حساب می‌کنند و تا زمانی که مجموعه سر پاست و فروش محصولات ادامه داره این درصد فروش به شما تعلق می‌گیره. در حال حاضر با ما سی درصد از قیمت محصولات رو حساب می‌کنند. به نظر ناچیز می‌آد ولی بگذارید با مثال توضیح بدم. ببینید مثلا یه استیکر طراحی کردید و برای فروش گذاشتید. قیمت این استیکر هم فرضا ۱۰ هزار تومنه. حالا سی درصد از فروش می‌شه ۳ هزار تومن. اگر از این استیکر ۱۰ تا فروش بره به شما ۳۰ هزار تومن تعلق می‌گیره. و اگر ۱۰۰۰ تا فروش بره ۳ میلیون تومن (فقط از این استیکر) تعلق می‌گیره. بنابراین به تعداد استیکر فروش رفته بستگی داره. حالا اگه تعداد طرح‌هاتون زیاد باشه خب طبیعیه که روی فروش هم تأثیر می‌گذاره. و این رو هم در نظر بگیرید که قیمت استیکرها متفاوته و در قالب‌های مختلف ارائه می‌شه، مثل استیکر شیت، استیکر بولت ژورنال، کارت استیکر، استیکر کیبورد و غیره. ولی آیا همه استیکرهاتون به فروش بالایی می‌رسند؟؟ جواب منفیه. شما هر چقدر هم طراح خوبی باشید قرار نیست هر طرحتون فروش نجومی داشته باشه. بعضی از طرح‌ها فروش خوبی دارند و بعضی هم نه. علت؟ در ابتدای این مطلب اشاره کردم. هزاران علت وجود داره. واقعا قابل پیش بینی نیست. من طرح‌هایی داشتم که خیلی‌ها دوستشون داشتند ولی وقتی برای فروش رو وبسایت قرار گرفت هیچ یک به فروش نرفتند. و طرح‌هایی داشتم که فکر می‌کردم اصلا فروش نمی‌رن و اتفاقا پرفروش شدند. در عین حال طراحانی هستند که فروش محصولاتشون خوبه و طبیعیه که درآمد خوبی هم دارند.

دیگه چیز خاصی به ذهنم نمی‌رسه. و فکر می‌کنم به همه چیزهایی که باید اشاره می‌کردم اشاره کردم. اگر احیانا سؤال خاصی دارید زیر همین پست مطرح کنید تا در آینده اگر کسی چیزی خواست بدونه لینک همین مطلب رو بگذارم و هر بار مسائل تکراری رو مطرح نکنم. ممنون!

پ.ن: از توضیحاتم معلومه ولی مشخصا می‌گم طراح هستم و برای وبسایت‌های دیگه دارم کار می‌کنم. یعنی مدیریت جایی بر عهده من نیست.

   سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، 22:30  توسط شبگرد  | 

0733

امروز واقعا هلاک شدم. حتی خواب بعد از ظهری هم خستگی‌م رو برطرف نکرد و هنوز تنم کوفته است. صبح زود از خواب بیدار شدم و مثلا خواستم کمی طراحی کنم اما به محض اینکه چشم‌هام رو باز کردم یادم اومد امروز قراره کارگرها بیان برای گردگیری خونه! و من هنوز پرده‌ها رو برنداشتم!!! تند تند از جام بلند شدم و کمی وبگردی و تلگرام و اینا، و بعد رفتم به بعضی از امور خونه رسیدم و صبحونه رو خوردم و سر آخر رفتم سراغ پرده‌ها. این پرده‌ها رو خیر سرمون سه سال پیش عوض کرده بودیم اما نصبشون اونقدر بد بود که موقع در آوردن گردن و شونه‌هام داغون شد رفت. مثلا از جای خوب هم این پرده‌ها رو سفارش داده بودیم. واقعا یه عده هم این طوری پول در می‌آرن؟! یکی نیست بیاد بگه کارتون رو درست انجام بدید و اینقدر با جسم و جان مردم بازی نکنید! هیچ چی دیگه، بعدش رفتم مزرعه و مشغول آبیاری شدم تا اینکه برق رفت و آبم قطع شد و نشستم علف‌های هرز رو گرفتم تا اینکه ساعت ده شد و اومدم خونه. این روزها هوا گرم‌تر شده و باید صبح‌ها زودتر برم و زودتر هم برگردم اما به خاطر مامان و کارهای خونه هر چقدر سعی می‌کنم نمی‌تونم. مثلا امروز حول و حوش هفت بود که رسیدم.

وقتی برگشتم خونه کارگرها مشغول بودند. دست و صورتم رو شستم و رفتم به اتاقم. اما اصلا نتونستم چیزی طراحی نکنم. دلم می‌خواست بخوابم. بعد از اینکه اونها ناهار خوردند رفتم ناهارم رو خوردم و یه عالمه ظرف شستم چون برق خونه هم رفته بود و ظرف‌های صبح و ظهر تلنبار شده بود. مامان هم به شدت ضعف داشت و به خاطر ضعفش اعصابش خرد بود. ظرف‌ها رو شستم و ماشین رختشویی بزرگه رو پر از آب گرم کردم و به مامان گفتم دیگه می‌خوام بخوابم و پرده‌ها رو بعد از خواب وصل می‌کنم. رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم. پنجره رو بستم و پرده‌های اتاقم رو کشیدم تا وقتی کارگرها مشغول کارند معذب نباشند. هم اونا و هم خودم. واسه همین آب‌پز شدم. ولی اونقدر خسته بودم که خوابم برد. وقتی بیدار شدم شر شر عرق می‌ریختم. بامزه اینجاست که باز از جام تکون نخوردم. انگار خشک شده بودم. دلم می‌خواست باز بخوابم. چشم‌هام رو بستم تا بلکه دوباره خوابم ببره که نبرد و بالاخره با شنیدن صدای خداحافظی کارگرها از جام بلند شدم و یه راست رفتم آشپزخونه و پشت سر هم هندونه خوردم. اما مگه عطشم برطرف می‌شد؟ شربت تمشک هم پشتش خوردم! بعد رفتم سراغ پرده‌زنی. یه پنجره رو وصل کردم و یه عالمه به خاطر نصب بد پرده‌ فروش‌ها حرص خوردم و بالاخره تموم کردم. لابه‌لاش می‌رفتم استراحت می‌کردم چون جدی گردن و شونه‌هام داشت داغون می‌شد.

چند وقتیه دارم سعی می‌کنم شامم رو سبک بخورم یا اصلا نخورم. امشب هم چیزی نخوردم. این طوری راحت‌ترم. چیزی که این روزها خیلی ناراحتم می‌کنه فراموشی گرفتن مامانه. مامان تو وضعیتی نیست که بتونه کوچک‌ترین اضطراب و ناراحتی رو تحمل کنه و متأسفانه پشت سر هم داره بهش استرس وارد می‌شه. زمان عصر، وقتی کارگرها رفته بودند، رفتم قفل در رو درست کردم. به مامان گفتم مثل اینکه این خانم‌ها به در فشار وارد کردند و زنجیرش شل شده. مامان به من نگاه کرد مگه کی اومده بود؟ با تعجیب نگاهش کردم و با شوخی و البته ناراحتی گفتم یا ابوالفضل! تو رو خدا یه خرده فکر کن! بعد یادش اومد و خندید و گفت آهان کارگرها! اما تو صدای خنده‌ش ناراحتی‌ای بود که غصه‌دارم کرد. بلند شدم و سرش رو بوسیدم و گفتم حواست رو جمع نمی‌کنیا. اما واقعیت اینه که این مسئله قبلا هم بارها تکرار شد. اگه مشکلی واسه مامان پیش بیاد کلا مهاجرت رو بی‌خیال می‌شم و کنارش می‌مونم و ازش مراقبت می‌کنم.

این هم از اتفاق‌های امروز! فکر نکنم فردا هم بتونم چیزی طراحی کنم. احتمالا می‌گذارم واسه آخر هفته. اما خوشبختانه ایده‌هام رو کشیدم و می‌دونم می‌خوام چی کار کنم. و همین به کارم سرعت می‌ده.

پ.ن: موقع ناهار یه تکه از دندونم شکست و به شدت اعصابم به هم ریخت. نه درد می‌کرد و نه چیزی! بعد یهو بی‌هوا این طوری شد! باید بیشتر مراقب سلامتی و جسم و تعذیه‌م باشم.

   سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، 21:4  توسط شبگرد  | 

0732

بالاخره پونزده تا از طرح‌های جدیدم رو صفحه‌م قرار گرفت و فعلا ۹ تای دیگه مونده که احتمالا تا چند روز آینده اضافه می‌کنند. اگه دوست داشتید عضو کانال تلگرامم بشین تا هر روز لینک استیکرهام رو براتون بگذارم. تو این سری استیکر کیبورد کار کردم که این هم مثل استیکرهای بولت ژورنال تجربه‌ی تازه‌ای برام بود و از طراحی‌شون لذت بردم. قصد دارم تو این قالب باز طراحی کنم.

   دوشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۴، 19:51  توسط شبگرد  | 

0731

   دوشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۴، 12:59  توسط شبگرد  | 

0730

وقتی به لحظات خوب خوابیدن نزدیک می‌شم با همه‌ی وجودم به هیجان می‌آم. انگار می‌خوام به سفر جادویی برم. جدی اگه دست من بود ۲۴ ساعته می‌خوابیدم. یعنی تا این حد لذت می‌برم. به خصوص روزهایی که کش می‌آد یا خیلی خسته هستم لذت خوابیدن برام چند برابر می‌شه. اصلا شاید به جای شبگرد باید اسم خوابگرد رو روی خودم می‌گذاشتم چون با مسمی‌تره.

بگذریم! امروز روز بدی نبود. صبح به مزرعه رفتم. متوجه شدم باز این پسره نادیده که زهرا خانم می‌گفت اسمش جواده اومده و علف‌های هرز رو چیده. جالب اینجاست که من سم موش زده بودم چون تو مزرعه موش بیداد می‌کنه و چاره‌ای ندارم. نمی‌دونم چرا این آقا هر بار بدون اجازه می‌آد و علف‌ها رو واسه گوسفندهاش می‌بره. دفعه قبل به زهرا خانم گفتم و اون گفت به آذر خانم اطلاع می‌ده تا با این آقا که ظاهرا از خویشاوندانشون هست تماس بگیره. نمی‌دونم تماس گرفتند یا نه، ولی به هر حال پنجشنبه یا جمعه گذشته اومد و رد خودش رو به جا گذاشت. به بوته‌های بادمجون کاری نداشت ولی چند تا از بوته‌های خیار رو خراب کرد. راستی، از گوجه‌ها اصلا راضی نیستم. کم‌کم دارند رنگ می‌گیرند ولی کم بار بودند و یه خرده هم دارند کرمی می‌شن. فردا هم به مزرعه می‌رم و یه خرده به بوته‌ها سم می‌زنم. امسال خیلی کرم هست.

وقتی اومدم خونه ناهار خوردم و ظرف‌ها رو شستم و خوابیدم. بعد از خواب برق رفت و نشستم به پوست کردن سیرها. مامان هم بعدتر اومد و دو تایی سیرها رو پوست کردیم و بعد که برق اومد رفتم طراحی نیمه تمامم رو تموم کردم. نصفش رو صبح قبل از رفتن به مزرعه انجام داده بودم و نصف دیگه رو هم بعد از ظهر. از نتیجه راضی‌ام. باید روزی دو سه تایپوگرافی انجام بدم ولی دارم کند پیش می‌رم و این اصلا خوب نیست. تقریبا دو ماه دیگه تابستون به پایان می‌رسه و زمزمه‌های جنگ دوباره شنیده می‌شه و همه‌ی اینها روی فروش این فصل تأثیر می‌گذاره. اگه تابستون فروش سیصد تایی رو رد نکنم یه چیزی تو مایه‌های فاجعه است.

چیز دیگه اینکه هفته‌ی گذشته فیلم زیاد دانلود کرده بودم و امروز نشستم Loveless رو دیدم. فیلم خوبی بود. یه جاهایی خیلی کند می‌شد ولی روی هم رفته خوب بود و ارزش دیدن داشت.


ادامه مطلب
   یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، 20:54  توسط شبگرد  | 

0729

با وجود اینکه امروز اصلا حالم خوب نبود بعد از ظهر نشستم روی تایپوگرافی جدید کار کردم. روی طراحی فونت‌ها خیلی دقت کردم تا بین طرح‌هام تازگی داشته باشه و خودم رو تکرار نکنم. بفهمی نفهمی کار خوبی از آب در اومد. ولی از اون روزا بودا. یعنی از صبح که پا شدم خودم رو کشون کشون این طرف و اون طرف می‌بردم. خدا رو شکر فعلا حالم خوبه. نمی‌دونم می‌تونم تا آخر شب روی تایپوگرافی جدید کار کنم یا نه.

الان بیست و چهار طرح منتشر نشده دارم و یکی از دلایل کسالتم همین بود. وقتی زمان انتشار طرح‌هام طولانی می‌شه دستم به کار نمی‌ره. روحیه خیلی بدیه و نباید این طوری باشم. درستش اینه که بی‌توجه به این مسائل هر روز طرح بزنم. یعنی انتشار یا عدم انتشار طرح‌ها نباید باعث رخوت و تنبلی در من شه.

ضمنا هنوز با ما تسویه حساب نکردند. به خاطر مسائل جنگ و اینا بهشون حق می‌دم که یه مقدار طول بکشه، ولی دیگه نه تا این حد. بالاخره دیروز بهشون پیام دادم و پرسیدم کی حسابمون رو پرداخت می‌کنند. شب بهم پیام دادند تا یکی دو روز آینده. امروز که گذشت. ببینم تا فردا چی می‌شه.

   شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، 17:45  توسط شبگرد  | 

0728

روزهایی که آسمون ابریه و بارون نم‌نم می‌باره غم عجیبی تو دلم سنگینی می‌کنه. می‌گم غم عجیب چون واقعا عجیبه و فقط در چنین روزهایی احساسش می‌کنم. غمی که دردناک نیست و اتفاقا حس خوبی بهم می‌ده اما در عین حال یادآور خاطرات سپری شده‌ای هست که تلخ یا شیرین گذشتند و دیگه هرگز بر نمی‌گردند. در چنین روزهایی یاد افرادی در من زنده می‌شه که سال‌هاست ازشون خبری ندارم و شاید دیگه هرگز صورتشون رو نبینم یا صداشون رو نشنوم. کاری از دستم بر نمی‌آد. فقط دلم می‌خواد تمام روز رو تو اتاقم بمونم و کسی کاری به کارم نداشته باشه.

   شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، 6:32  توسط شبگرد  | 

0727

در اینکه عمل اشتباهی صورت گرفته شکی نیست ولی از کجا می‌دونید این طبیعت‌گردان اینستاگرامی بودند؟ مگه رد پای اینستاگرامی به جا گذاشته بودند یا اسم و مشخصاتشون رو اون گوشه و کنار ثبت کرده بودند؟ آدم بی‌شعور، بی‌شعوره و اینستاگرامی و غیراینستاگرامی هم نداره.

   شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، 6:25  توسط شبگرد  | 

0726

عمری دگر بباید بعد از وفات ما را

کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری

سعدی

   پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، 18:58  توسط شبگرد  | 

0725

می‌خوام اونقدر تو کارم پیشرفت کنم و طرح‌هام قوی باشه که نتونن انکارم کنند.

   سه شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۴، 16:57  توسط شبگرد  | 

0724

دوستان خوبم، بالاخره بعد از مدت‌ها استیکرهای جدید در صفحه‌م قرار گرفت. از اونجایی که حجم کارها زیاده به تک تکشون لینک نمی‌دم و اگر مایل بودید می‌تونید مستقیم به صفحه‌م برید. اگر عضو کانال تلگرامم بشید هم به مرور استیکرها رو می‌گذارم. ممنون از همراهی‌تون!

   دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴، 19:45  توسط شبگرد  | 

0723

من از اون دست آدم‌هام که به کاربرد وسایل و اشیاء بیشتر اهمیت می‌دم تا قیمت یا تزیینی بودنشون. برام فرقی نمی‌کنه اون وسیله چیه، می‌خواد یه صندلی باشه یا یه خودنویس! می‌خواد پیراهن و کفش باشه یا تبلت و لپتاپ! می‌خواد انگشتر باشه یا کتاب! منظورم اینه وقتی چیزی می‌خرم قصد دارم ازش استفاده کنم و دلم نمی‌خواد یه گوشه بمونه و خاک بخوره. اگر هم کهنه شد سعی می‌کنم دوباره به زندگی برگردونمش. اگر هم دیگه غیر قابل استفاده شده باشه، یه طریقی سعی می‌کنم جای دیگه ازش استفاده کنم و در نهایت وقتی کامل کارایی‌ش رو از دست داد نابودش می‌کنم یا می‌اندازمش دور. حالا ممکنه قبل از اینکه به طور کامل خاصیتش رو از دست بده به عنوان وسیله دست دوم هم بفروشم. ولی دیگه ارزش زیادی بهش نمی‌دم، مگر در مورد بعضی وسایل خاص که ممکنه باهاشون خاطره‌ داشته باشم. ولی برام جالبه بعضی از مردم کلا وقتی خرید می‌کنند فقط می‌خوان اون چیز رو داشته باشند و ممکنه سال به سال ازش استفاده هم نکنند و به خاطر همین خونه‌شون پر می‌شه از وسایل غیر ضروری!

   دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴، 16:4  توسط شبگرد  | 

0722

خیلی دوست دارم من هم وبسایت مخصوص خودم رو در زمینه فروش استیکر راه‌اندازی کنم، ولی اصلا نمی‌دونم از کجا باید شروع کنم و نحوه چاپ و برش استیکرها به چه صورته و دقیقا باید با کدوم چاپ‌خونه‌ها کار کنم یا کلا مراحلش رو باید به چه صورت طی کنم.

   دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴، 10:53  توسط شبگرد  | 

0721

آموزش ویدیویی این درخت در کانال آپاراتم موجوده. اگر دوست داشتید سر بزنید و استفاده کنید.

   دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴، 5:35  توسط شبگرد  | 

0720

باید تغییرات بیشتر و اساسی‌تری در خودم و زندگی‌م به وجود بیارم.

   یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، 20:15  توسط شبگرد  | 

مطالب قدیمی‌تر