0742
امروز به مزرعه نرفتم چون شیرفروش قرار بود شیر بیاره. دیر اومد. حدودا هشت و نیم بود. بهش گفتم اگه امکان داره زودتر بیاره تا ما هم زودتر به کار و بارمون برسیم. خندید و گفت: «قبلا که شب ساعت هشت میآوردم بهم گفتی دیره!» گفتم اون ساعت مادرم خواب بود و وقتی میاومدید از خواب میپرید اذیت میشد واسه همین ازتون خواستیم صبحها بیارید. ضمن اینکه پاییز و زمستون بود و شب دراز. به هر حال قرار شد فعلنه باز شبها بیاره. علت دوم که به مزرعه نرفتم این بود که اداره برق اعلام کرده بود منطقهمون از ۹ تا ۱۱ صبح برق قطعه و از اونجایی که چاه مزرعه با برق کار میکنه رفتنم هم سودی نداشت و کلا بیخیال شدم. اما نشستم یه عالمه استیکر کیبورد طراحی کردم و انصافا طرحها رو خوب از آب در آوردم. متنوع و رنگارنگ و جذاب. امروز حدود بیست طرح کار کردم و از نتیجه طرحها هم راضیام. احتمالا چهارشنبه براشون میفرستم. یعنی سه چهار روزه دیگه. تا اون موقع میخوام چند تا تایپوگرافی برای متنهای انگیزشی کار کنم.
راستی، یکی دو روز پیش هم ۱۵ طرح جدید فرستاده بودم که امروز صبح متوجه شدم تحویل گرفتند. بنابراین با اون ۹ طرحی که قبلتر فرستاده بودم میشه ۲۴ طرح منتشر نشده که همین روزها باید رو وبسایت قرار بگیرند. به نظر خودم که بد پیش نمیرم. تلاشم رو میکنم و دیگه روزیم هر چی بود، شکر.
آهان، داشت یادم میرفت. عمه فوزی هم صبح اینجا اومد. قبلش رفت به میرزاعلی سر زد و بعد برای ناهار برگشت پیشمون. بعد از ظهر هم با مامان رفت خونه فرشیده. کمر فرشیده رو جراحی کردند. اگه اشتباه نکنم الان حدود دو هفته میشه. و من هنوز نرفتم ندیدمش. نمیدونم چرا معذب میشم. در هر صورت برای شام نگهشون داشتند و الان هم من و معین تنهاییم. ظاهرا بعد از ظهری هدا و معین پیش روانپزشک رفته بودند. ایشالا که حالش بهتر شه.