آکستر

0399

این بچه مچه‌هایی که توهم برشون داشته و می‌رن صدا ضبط می‌کنند و یه موسیقی آبکی هم قاطی‌ش می‌کنند و فکر می‌کنند چه گلی به سر خودشون زدند و خواننده تمام دوران‌ها شدند، نه صدا دارند و نه می‌دونند چطور باید بخونند. اگر افکت‌های عجیب و غریب رو از قطعاتی که اجرا کردند حذف کنیم رسما هیچ چی ازشون نمی‌مونه.

   دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، 17:42  توسط شبگرد  | 

0398

۲۴ ساعت از انتشار آگهی‌م در بلاگفا می‌گذره و باید بگم تا الان بازخورد خاصی ندیدم. یعنی نه به تعداد دنبال‌کننده‌های کانالم اضافه شد، و نه ساعات تماشای ویدئوهام چشمگیر بود. همه چیز به همون روال معمولی و سابقه. البته شاید برای قضاوت زود باشه و هنوز ۹ روز دیگه به پایان نشر آگهی مونده. منتظر می‌مونم تا ببینم اساسا آگهی دادن تأثیر داره یا نه.

آگهی از این نظر برام اهمیت داشت چون طبق اونچه که در جدول تعرفه بود، در طول ۲۴ ساعت ۱۰ هزار بار آگهی‌م در وبلاگ‌ها منتشر شد و از این تعداد فقط ۷۳ نفر روی آگهی کلیک کردند. و از این تعداد هم هیچ یک واکنش خاصی به کانالم یا محتوایی که تولید کردم نشون ندادند. بنابراین یه جای کار می‌لنگه و باید دنبال راه حل باشم.

   دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، 17:35  توسط شبگرد  | 

0397

یه وقت با این تحلیل‌های آبکی‌ت چپ نکنی!

   یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، 15:32  توسط شبگرد  | 

0396

عصر دیروز نشستم یه بنر برای کانالم درست کردم و واسه بلاگفا فرستادم. اگه تو بلاگفا گشت زدید و با آگهی من روبه‌رو شدید تعجب نکنید!! :)

پ. ن: کنجکاوم بدونم تبلیغات تا چه اندازه در جذب مخاطب می‌تونه تأثیر بگذاره.

پ. ن۲: و همچنان نمی‌تونم عکس‌هام رو در پیکوفایل آپلود کنم!

پ. ن۳: ساعت حدود ۵ بعد از ظهر بود که ایمیلی دریافت کردم مبنی بر اینکه آگهی منتشر شد. حالا باید منتظر بمونم و ببینم چه تأثیری می‌گذاره. اگر از نتیجه راضی بودم در ماه‌های آینده هم آگهی می‌دم.

   یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، 5:30  توسط شبگرد  | 

0395

با اجبار مخالفم چون انسان رو موجودی مختار می‌دونم. با اجبار مخالفم چون هر چقدر محدودیت رو بیشتر کنیم نتیجه عکس می‌گیریم. با اجبار مخالفم چون وقتی کسی رو مجبور به انجام کاری کنیم یعنی اون شخص خود واقعی‌ش نبوده و فقط داشته نقش بازی می‌کرده و این یعنی گسترش دروغ و فریب.

   شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳، 14:24  توسط شبگرد  | 

0394

هفته گذشته خبر سومین تجاوز در آمبولانس رسانه‌ای شد. در بیمارستان‌های ایران چه خبره؟ یه مشت بیمار روانی رو مأمور درمان و حفظ سلامت بیماران کردند؟

   جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، 7:15  توسط شبگرد  | 

0393

این هفته شهرمون، و می‌تونم بگم استانمون، به صورت نیمه تعطیل در اومده بود. دوشنبه که ۲۲ بهمن بود؛ و یکشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه هم به خاطر سرما، و به قول خودشون صرفه‌جویی در انرژی، اداره‌ها رو تعطیل کرده بودند. جمعه و شنبه هم بارونی بود و عملا نتونستم برم سر کار. اما این هفته نشستم بالا و پایین کردم و با خودم فکر کردم چه تغییراتی می‌تونم تو کانالم به وجود بیارم تا بازدید بیشتری داشته باشم. اولین تغییر بزرگ اینه که از هفته‌ی آینده می‌خوام به طور منظم ویدیو آپلود کنم. دوشنبه‌ها و جمعه‌ها زمان مناسبی برای من هست. پس دو روز در هفته ویدیوی آموزشی می‌گذارم. دومین تغییر مربوط به محتوایی هست که تولید می‌کنم. قصد دارم در زمینه‌هایی که برای خودم تازگی داره کار کنم تا خودم رو به چالش بکشونم. اما تقریبا یک سوم این آموزش‌ها برای افرادی مناسب هستند که در سطح پیشرفته‌اند و با همه چیز آشنایی کافی و لازم رو دارند. یک سوم دیگه برای افرادی مناسبه که سطحشون متوسط به بالاست، و یک سوم باقیمانده هم برای افراد مبتدی مناسبه. روی هم رفته تصمیم دارم از دوره مبتدی خارج شم و ابزارهای پیشرفته‌تر رو معرفی کنم. بنابراین اگر مطالبم رو دنبال می‌کنید این خبر خوب رو از من داشته باشید. تغییر سوم (البته شاید زود باشه که این تغییر رو از الان اعلام کنم) مربوط به آموزش طراحی با قلم نوری در فتوشاپ هست. این آموزش‌ها رو برای فصل تابستون ۱۴۰۴ در نظر دارم. قصد دارم یک آموزش جامع و تر و تمیز تهیه کنم و توی کانالم بگذارم. فکر می‌کنم دوره جالبی بشه. یعنی امتحان می‌کنم و اگر دیدم مورد استقبال قرار گرفت با جدیت ادامه می‌دم.

   پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳، 18:49  توسط شبگرد  | 

0392

خانم متأهلی رو تو شهرمون دزدیدند و امروز بر حسب اتفاق متوجه شدم شوهرخاله‌م شوهر این خانم رو می‌شناسه. خاله‌م می‌گفت شوهره می‌گه خدا کنه خانمش رو کشته باشند تا این بی‌آبرویی رو تا پایان عمر تحمل نکنه. البته هیچ کس نمی‌دونه چه اتفاقی برای این زن افتاد. آیا به قتلش رسوندند یا بهش تجاوز کردند یا چه و چه؟ ولی برام عجیبه که زنی رو دزدیدند و این زن هیچ خلافی ازش سر نزده، اون وقت شوهرش فکر می‌کنه اگر احیانا به خانمش تجاوز کردند اون بی‌آبرو شده!!! بابا جان، بی‌آبرو و بی‌شرف اون کسانی هستند که یه زن رو دزدیدند، نه خانمت! امیدوارم این زن زنده مونده باشه و به کانون خانواده برگرده، ولی اگر بهش تجاوز کردند باید با آغوش باز و گرم پذیراش بود و بهش کمک کرد تا از نظر روانی سلامت خودش رو پیدا کنه. اشخاصی که مورد تجاوز قرار می‌گیرند به شدت آسیب می‌بینند، دیگه خانواده که نباید نمک روی زخم باشه.

   چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، 18:18  توسط شبگرد  | 

0391

الان متوجه شدم کانالم در هفته‌ی گذشته هر روز بین ۲ تا ۳ ساعت بازدید داشت. برای اینکه به درآمد برسم باید به ۲۵ ساعت بازدید روزانه برسم. هنوز راه زیادی در پیش دارم...

   چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، 15:20  توسط شبگرد  | 

0390

تو فکر تغییر لوگوی کانالم هستم. لوگوی فعلی رو همین طوری سرسری طراحی کرده بودم چون فرصت نداشتم و بعد هی امروز و فردا کردم و نرفتم سر وقتش! گمونم حالا دیگه باید برم سراغش و یه لوگوی جدید جیگر واسه خودم داشته باشم.

پ. ن: کلا قصد دارم یه دستی به سر و روی کانالم بکشم و سراغ موضوع‌های دیگه هم برم.

   چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، 13:7  توسط شبگرد  | 

0389

امروز باید تغییراتی تو برنامه کاری به وجود بیارم و همه چیز رو، از نظر ذهنی، مرتب‌تر کنم. خواسته‌هام رو شفاف بنویسم و بدونم در طول هفته دقیقا باید چه کارهایی انجام بدم و به چه چیزهایی می‌خوام برسم. کاملا صاف و ساده و واضح!

   چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، 7:17  توسط شبگرد  | 

0388

به نظرم یکی از بزرگ‌ترین ایرادهای پلتفورمی مثل آپارات اینه که هر شخص به راحتی می‌تونه ویدیوها رو دانلود کنه. در حالی که تولیدکننده‌های محتوا زحمت می‌کشند و سعی می‌کنند کیفیت ویدیوهاشون رو بالا ببرند. از اون طرف تو یوتیوب، مخاطبان فقط حق دارند به صورت آنلاین ویدیوها رو تماشا کنند و حتی دسترسی به بعضی از محتواها با پرداخت پول ممکنه و هر چند بار که خواستند ویدیوها رو ببینند به دفعات بازدید ویدیو اضافه می‌شه، اما اینجا مردم به راحتی ویدیوها رو دانلود می‌کنند و هر چند بار که خواستند به صورت آفلاین تماشا می‌کنند که برای تولیدکننده محتوا سودی نداره.

درسته که به کمک وبسایت‌ها یا بعضی از نرم‌افزارها می‌شه ویدیوهای یوتیوب رو دانلود کرد، ولی اگر کار بیخ پیدا کنه تولیدکننده محتوا می‌تونه از مجرای قانون پیگیری کنه و حقش رو بگیره. اینجا هم که هیچ چی!

خودم چند بار سعی کردم از طریق یوتیوب به درآمد برسم ولی دیدم فرایند نقد کردن پولم دردسر داره. شاید هم من هنوز نتونستم شرکتی که معتمد باشه رو پیدا کنم، ولی به محض اینکه بفهمم از چه طریق می‌تونم به درآمدم برسم از آپارات کوچ می‌کنم.

   سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۳، 5:39  توسط شبگرد  | 

0387

این استیکر یا استیکرهای دیگه رو می‌تونید از اینجا تهیه کنید. به زودی طرح‌های دیگه‌ رو صفحه‌م قرار می‌گیره.

   دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۳، 14:56  توسط شبگرد  | 

0386

الان ده ماه از نوشتنم تو این وبلاگ می‌گذره و هر چند وقت یه بار نمونه کارهام رو تو وبلاگم می‌گذارم. اگر به صفحه‌ی پروفایلم سر بزنید هم تمام لینک‌هایی که تو شبکه‌های اجتماعی و پلتفورم‌های مختلف فعال هستم رو می‌بینید. دیگه نمی‌دونم چرا عده‌ای می‌پرسند از کجا می‌تونند آثارم رو ببینند؟!

   دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۳، 6:38  توسط شبگرد  | 

0385

   دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۳، 6:31  توسط شبگرد  | 

0384

امروز همه جا رو تعطیل کرده بودند. هوا سرد شده و همچنان داره آروم آروم بارون می‌باره. ظاهرا فردا هم بارونیه و از سه‌شنبه دوباره سر و کله خورشید خانم پیدا می‌شه. هوا یه طوری سرد شده که حتی وقتی تو خونه هستیم و بخاری‌ها روشنه یه کوچولو احساس سرما می‌کنیم. دعا می‌کنم هیچ آدمی بدون سرپناه نباشه و به خصوص در این روزهای سرد زمستون دل‌هامون گرم باشه و کنار عزیزانمون باشیم.

صبح که بیدار شدم دوست داشتم ویدیوی آموزشی جدیدی درست کنم، ولی بعد از مدتی منصرف شدم و چند فیلم و همین طور مراسم گرمی امسال رو دانلود کردم و به تماشا نشستم. البته بیشتر وقتم به کارهای خونه گذشت چون مامان از صبح کمی کسالت داشت و نمی‌خواستم تو همچین روزی حالش بدتر شه. صبح برای بردن آب نارنج‌ها آمدند. دقیقا همون موقع بارون شدت گرفته بود و مجبور شدم بطری‌ها رو با زحمت بلند کنم و تو ماشین بگذارم. نمی‌دونم چرا اصرار داشتند تو همچین روزی بیان. خب، می‌گذاشتید واسه دو روز بعد که هوا کمی بهتر شد. در هر صورت کمی ارزون‌تر از قیمت بازار فروختیم. مامان اصرار داشت زودتر ردشون کنیم.

راستش طراحی هم اصلا نکردم. منتظرم تا کارهایی که برای گیکتوری فرستادم روی صفحه‌م قرار بگیره و بعد برم سراغ کارهای دیگه. دوست دارم بدونم فروش این استیکرها به چه صورته و کدوم یک بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیره تا بیشتر اون مدلی طراحی کنم. تقریبا چهل روز مونده به پایان سال و باید سعی کنم یه جمع‌بندی نسبت به کارهای امسالم داشته باشم و با برنامه و ایده‌های جدید سراغ سال آینده برم.

وضعیت صدای لپتاپم همچنان داغونه. صداها رو با اکو پخش می‌کنه و فعلا هر چقدر گوگل کردم و سر و کله زدم درست نشد که نشد. یه خرده اذیت می‌کنه و نمی‌دونم فقط صدا رو این طوری پخش می‌کنه یا موقع ضبط هم مشکل داره. به خاطر همین دستم به ساخت ویدیو نمی‌ره. حالا شاید چند ویدیو ساختم و روشون موسیقی گذاشتم و بدون صدا ضبط کردم. ولی آخه تا کی؟ خدا کنه زودتر درست شه.

   یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳، 20:9  توسط شبگرد  | 

0383

افرادی که همیشه خودشون رو محق می‌دونند در نود درصد موارد هیچ حقی ندارند. آدم باید انصاف داشته باشه و حتی زمانی که به ضررش هست صداقت خودش رو حفظ کنه و باوجدان باشه.

   یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳، 9:0  توسط شبگرد  | 

0382

چرا مردم انتظار دارند بازیگرا دردهاشون رو درمان کنند؟ یا انتظار دارند مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی رو بازیگرا برطرف کنند؟ دوستان، بزرگواران، سروران! این انتظار رو باید از افراد دیگه‌ای داشته باشید!

   شنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۳، 18:44  توسط شبگرد  | 

0381

دیروز ویدیوی طراحی تمساح رو ساختم. نمی‌دونم چرا از نظر صوتی مشکل پیدا کرد و هی تق تق صدا می‌ده. ویدیوی قبلی هم این طوری شد. نمی‌دونم چطور می‌تونم برطرف کنم. در هر صورت آپلودشون کردم.

امروز صبح، بلافاصله بعد از بیدار شدن که حدود چهار و نیم بود، رفتم سراغ آماده‌سازی شش استیکری که در طول هفته طراحی کرده بودم و برای گیکتوری فرستادم. تا الان بیست استیکر براشون فرستادم که به مرور روی صفحه‌م قرار می‌گیرند. سعی می‌کنم این هفته ده استیکر متنی دیگه طراحی کنم و جمعه آینده براشون بفرستم.

راستی، دیشب بارون بارید ولی خیلی شدید نبود. الان همه جا خیسه و آسمون هم بدجور گرفته است. هر لحظه ممکنه دوباره بباره. احتمالا سمت خونه مصطفی، شوهر نادیا، حسابی باریده. پدر مصطفی دو روز پیش فوت کرد. عمو می‌گفت ریه‌ش مشکل داشت و مدت‌ها بود سیگار می‌کشید. دو سه سالی می‌شد که سیگار کشیدن رو ترک کرد ولی دیگه کار از کار گذشته بود. دیروز همراه عمو و مامان و فرشیده رفتیم خونه‌شون. وقتی برگشتیم دیدیم عمه سوزی و معین دارند بازی تاج و تخت رو تماشا می‌کنند. قرار بود عمه فوزی بیاد که نیومد. مامان بهش زنگ زد و اون هم گفت مهدی سرش شلوغ بود و نتونست خودش رو برسونه. جالب اینجاست که صبح براش آبگوشت درست کرده بودیم و فکر کردیم شام رو آماده می‌کنیم. ولی این عمه نیومد و یه عمه دیگه از راه رسید :) عمه فوزی می‌گفت اگر بخواد بیاد شب دیر وقت می‌آد و می‌ره خونه عمو، یا اینکه فردا صبح، که امروز باشه، خودش رو می‌رسونه.

امروز هم مراسم دارند. دو دل هستم برم یا نه. احتمالا می‌رم. ولی مامان اینا نمی‌آن. خونه ملی مهمونیه. قصد داشتم امروز یکی دو ویدیو درست کنم. نمی‌دونم می‌رسم یا نه. سعی‌م رو می‌کنم. ببینم می‌تونم قبل از پایان سال تعداد ویدیوهام رو به صد برسونم!

پ. ن: چند روزه پیکوفایل دچار مشکل شده و باز نمی‌تونم فایل‌هام رو آپلود کنم.

پ. ن ۲: در مورد درآمد حاصل از فروش استیکرها فقط می‌تونم بگم تا اونجا که می‌تونم باید استیکرهای جذاب و پرفروش طراحی کنم. به نظرم صد تا دویست استیکر می‌تونه فروش ماهانه خوبی داشته باشه. سعی می‌کنم تا پایان سال سی استیکر دیگه طراحی کنم.

   جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، 8:58  توسط شبگرد  | 

0380

بالاخره امروز، بعد از حدود سه ماه، ویدیوی جدید رو ساختم و آپلود کردم. قصد داشتم بگذارم بعد از عید، اما خوشبختانه از اونجایی که دارم خوب پیش می‌رم و تونستم یه عالمه استیکر طراحی کنم با خودم فکر کردم چرا اینقدر دیر!؟ هر چه زودتر، بهتر!

پ. ن: توضیحات تمام ویدیوها رو هم ویرایش کردم.

   چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۳، 14:39  توسط شبگرد  | 

0379

فرزند انقلاب یه مستند خوش‌ساخت با اطلاعات دست اوله. اگر هنوز ندیدید پیشنهاد می‌کنم از دستش ندید! این مستند در سه قسمت ساخته شده: قسمت اول، قسمت دوم و قسمت سوم

   سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳، 16:22  توسط شبگرد  | 

0378

آقای فراستی، اگر قیمت دلار به جمشیدی ربط نداره، قطعا به زندگی میلیون‌ها ایرانی ربط داره.

   دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، 14:53  توسط شبگرد  | 

0377

یعنی تا پایان سال تعداد دنبال‌کننده‌های کانالم به ۳۰ می‌رسه؟

پ.ن: فعلا به ۲۶ رسیده.

   یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، 14:15  توسط شبگرد  | 

0376

   شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، 16:51  توسط شبگرد  | 

0375

این قضیه علیرضا دبیر و علی دایی دیگه داره زیادی کش می‌آد. به نظر خودم که حق با علی دایی هست و به دبیر و دبیرها ربطی نداره دایی سرمایه‌ی شخصی و خصوصی‌ش رو کجاها سرمایه‌گذاری کرده و حالا می‌خواد در فوتبال کاره‌ای باشه یا نه. اگر دایی سمت‌های دولتی زیادی داشت و مثل بعضی از آقایون رییس فلان سازمان دولتی و همزمان مدیر فلان اداره بود و مفت می‌خورد، یه چیزی! و می‌تونستیم بگیم حق با علیرضا دبیره. ولی علی دایی که کارنامه‌ی مشخصی داره و پله پله و قدم به قدم جلوی چشم میلیون‌ها نفر پیشرفت کرد و همه می‌دونیم سرمایه‌ش رو از چه راهی به دست آورد و کجاها سرمایه‌گذاری کرد و نمایندگی چه برندهایی رو داره... و پس از سال‌ها تلاش به چه موقعیتی رسیده!

بامزه اینجاست که دبیر حرف گنده‌تر از دهنش زده و حالا به جای معذرت‌خواهی یا عقب‌نشینی داره دست به مظلوم‌نمایی می‌زنه!!

   شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، 16:44  توسط شبگرد  | 

0374

حدود چهار و نیم بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. نشستم رو تایپوگرافی کلمه‌ی «بی‌خیال» کار کردم و همین الان تمومش کردم. به نظرم خوب شد.

باید بیشتر از اینها از خودم کار بکشم. فرصت نیست!

پ.ن: دیشب خوابگاه دختران رو گذاشتم و حین تماشا چنان خوابم برد که نگو! وقتی چشم باز کردم تموم شده بود. لپ‌تاپ رو خاموش کردم و دوباره خوابیدم. می‌دونم این نحوه‌ی خوابیدن خیلی بده، ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم این عادت بد رو تغییر بدم. قبل از خواب مطلقا نباید سراغ لپ‌تاپ و موبایل رفت. چشم و مغز رو داغون می‌کنه.

پ. ن۲: الان که ساعت هشت و نیم شبه دو طرح رو تموم کردم و طرح سوم رو نیمه تمام گذاشتم. خوب پیش رفتم.

   شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، 6:36  توسط شبگرد  | 

0373

هوس کردم یه بار دیگه سریال باب اسفنجی رو ببینم :))

پ.ن: هوس خوابگاه دختران هم کردم. نمی‌دونم چرا... فیلم مورد علاقه‌م هم نیست ولی به سرم زده امشب ببینمش :(

   جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، 20:3  توسط شبگرد  | 

0372

امروز بالاخره کار موتور رو تموم کردیم. بعد از حدود چهل روز که تو این هچل افتادیم و کابل‌کشی کردند و بعد مجبور شدم موتور رو ببرم تعمیرگاه، امروز به محسن زنگ زدم و با هم رفتیم و موتور رو کار گذاشتیم. وقتی کارش تموم شد ازش خواستم بگه دستمزدش چقدر شد ولی گفت هیچ چی و نخواست چیزی بگیره. یه خرده اصرار کردم و خواستم حداقل پول کلید برق رو بهش بدم ولی گفت نمی‌دونه قیمتش چنده و باید سؤال کنه. جالب اینجاست که وقتی کارش تموم شد همین طوری سرش رو انداخت پایین و داشت می‌رفت. دیگه ازم نپرسید می‌خوام بمونم یا برم. خلاصه که بهش گفتم من هم می‌خوام بیام و برام صبر کنه.

وقتی رسیدیم نزدیک خونه بهش گفتم بیاد خونه‌مون و مامان باهاش کار داره. حالا جالب اینجاست که مامان باهاش هیچ کاری نداشت و خودش ازم خواسته بود با محسن حساب کتاب کنم. ولی چون می‌دونستم پول نمی‌گیره فکر کردم به مامان بگم بهش دستمزدش رو بده، بلکه از دست مامان گرفت. اول ناز کرد و گفت نمی‌آد و تو مغازه‌ش نشست. متوجه شده بود. رفتم تو خونه و به مامان گفتم اگر پول نقد داره بیاره چون محسن شماره کارت نمی‌ده. همین طور که داشتیم با هم حرف می‌زدیم یهو دیدم خودش اومد. دروازه حیاط باز بود.

هیچ چی دیگه، خودم رو کنار کشیدم تا پیشم معذب نباشه و مامان راحت‌تر باهاش حرف بزنه. دیدم باز داره تعارف می‌کنه و هی می‌گه جای مادرم هستید و فلان. بعد رفتم جلو و من هم شروع کردم به اصرار کردن. یهو بهش بر خورد و گفت تو دخالت نکن یا تو حرف نزن. من یه لحظه خنده‌م گرفت. اگه تقاضای من از مامان نبود، مامان اصلا اینقدر اصرار نمی‌کرد. این بدبخت فکر کرد چه تحفه‌ای هست که ما دو تایی داشتیم اصرار می‌کردیم. فقط گفتم مامان سختشه (که اصلا سختش نبود) و بهتره پول رو بگیره. در نهایت نگرفت و رفت، ولی یادم باشه دیگه به مامان نگم بیاد پول بده. اگر از دست خودم گرفت، گرفت و اگر هم نگرفت، نگرفت.

بعدش نشستیم ناهار خوردیم و یه خرده استراحت کردم. قصد داشتم بعد از ظهر بخوابم ولی تا پای لپ‌تاپم نشستم رفتم سراغ طرح جدید و بعد از یکی دو ساعت تموم کردم. یه خرده طرح‌ها رو بالا پایین کردم و بعد از آماده‌سازی شش طرح رو برای گیکتوری فرستادم. تصمیم دارم از فردا روزی دو طرح بکشم. یعنی فقط می‌خوام دیجیتالی‌شون کنم. ایده‌ها و طرح‌های اولیه رو قبلا کشیدم و به خاطر همین زمان زیادی نمی‌بره و احتمالا می‌رسم.

الان که دارم اینها رو می‌نویسم سرم یه خرده درد می‌کنه. فکر کنم به خاطر این باشه که کم آب خوردم. باید بیشتر مراقب خودم باشم. اتاقم هم کل پاییز و زمستون سرد بود. نمی‌دونم چرا شوفاژ مشکل پیدا کرد. امروز رفتم هواگیری کردم ولی باز مثل سابقه. هوا هم نداشت. آبش هم تمیز بود و از زنگ‌زدگی خبری نبود. در هر صورت به نظرم رسید مشکل خاصی نباید داشته باشه و در عین حال انگار مشکل داره که گرم نمی‌کنه. این سردی اتاق هم باعث می‌شه شب‌ها بخوام زودتر بخوابم و نتونم اون طور که باید و شاید کار کنم.

   جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، 18:48  توسط شبگرد  | 

0371

به نقطه‌ای رسیدم که نه موفقیت در کار برام مهمه، و نه تعریف و تمجید و تحسین دیگران! فقط می‌خوام تلاش کنم و به تلاشم ادامه بدم... حالا هر چی شد، شد. مهم اینه که متوقف نشم و این تمرین روزانه هر روز (تأکید می‌کنم هر روز) جزیی از زندگی‌م باشه.

   جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، 5:38  توسط شبگرد  | 

0370

خوبی کارهای خلاقانه اینه که انتها ندارند. یعنی هیچ وقت نمی‌تونی بگی من دیگه بهترین طراح دنیا شدم، چون همیشه هر کاری انجام بدی باز کار بهتری می‌تونی انجام بدی. ممکنه نسبت به طراح‌های دیگه بهتر باشی ولی قطعا نسبت به خودت نمی‌تونی چنین حرفی بزنی و دلت می‌خواد هر طرحت بهتر از طرح‌های قبلی‌ت باشه. به خاطر همین هیچ طراح خوبی نمی‌تونه ادعا کنه بهترینه. حالا بماند که اونقدر طراح درجه یک تو دنیا هست که آدم هر چقدر تلاش کنه باز عقبه.

   پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، 19:27  توسط شبگرد  | 

مطالب قدیمی‌تر