آکستر

0702

دقیقا بعد از نوشتن مطلب قبل تا الان هر کاری کردم نتونستم وارد بلاگفا شم. حتی با موبایلم هم نتونستم. ولی ظاهرا بقیه وبلاگ‌نویس مشکل چندانی نداشتند چون از قسمت به‌روز شده‌ها معلومه.

   جمعه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، 16:17  توسط شبگرد  | 

0701

خیلی زود، حول و حوش اذان صبح، بیدار شدم. بعد از شستن دست و صورت به اتاقم برگشتم و رفتم سراغ لپتاپم و فکر کردم بد نیست کانال تلگرامم رو به روز کنم. پست جدید رو گذاشتم و رفتم یه چرخی تو کانال‌های دیگه زدم که متوجه شدم اسراییل به ایران حمله کرد. همون جا قلبم ریخت.

بعضیا می‌گن مهم نیست و خونه‌های بعضی از فرماندهان نظامی بود و ال و بل. ولی مگه فرقی می‌کنه؟ اگر این حملات، و قاعدتا پاسخ ایران به اسراییل، ادامه پیدا کنه چه کسانی این وسط بیشترین صدمه رو می‌بینند؟ طبیعتا ما مردم هستیم که همیشه باید بهای این جنگ‌ها رو بدیم. شخصا دیگه نمی‌کشم و واقعا تحمل فشار بیشتر رو ندارم. اگر این جنگ ادامه پیدا کنه و تنش در منطقه بیشتر و بیشتر شه دود تورم می‌ره تو چشم همه‌ی ما. خون و خون‌ریزی و کشتار هم که همیشه سر جاش هست و باز مردم باید وارد میدون بشن و از جونشون مایه بگذارند.

خدا کنه همه‌ی این حدس و گمان‌ها اشتباه باشه و جنگ در نطفه خفه شه.

   جمعه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، 9:18  توسط شبگرد  | 

0700

چه روز کشداریه! کلا این روزهای آخر خرداد داره کش می‌آد. دوست دارم زودتر تموم شه. دوست دارم زودتر تابستون هم تموم شه و مستقل شم.

امروز هیچ کاری نکردم. می‌تونستم رو چند طرح کار کنم ولی اصلا حوصله نداشتم و این گونه شد که آن گونه شد و وقت عزیز رو به بطالت گذروندم.

تنها کاری که امروز کردم این بود که یکی از وبلاگ‌ها رو شخم زدم.

ولی یعنی می‌شه همه چیز خوب پیش بره؟ دیگه نمی‌خوام تو این خونه بمونم. می‌خوام برای خودم زندگی کنم.


ادامه مطلب
   پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، 16:41  توسط شبگرد  | 

0699

   پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، 15:52  توسط شبگرد  | 

0698

یه موفقیت بزرگ به خودم بدهکارم.

   چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، 20:23  توسط شبگرد  | 

0697

دلم یه فیلم جنایی درجه یک می‌خواد!

   چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، 18:39  توسط شبگرد  | 

0696

دیروز روی دو طرح استیکر کیبورد کار کردم که اسمشون رو گذاشتم دنیای مربع‌ها. به نظرم کارهای هندسی قشنگی شدند و ریتم دلنشینی توشون هست. طرح‌های انتزاعی برای انتزاعی‌پسندان. بعد از اتمام کار می‌خواستم همراه طرح‌های دیگه بفرستم ولی فیلترشکنم وصل نشد و از اونجایی که خسته بودم و خوابم می‌اومد بی‌خیال شدم. اما امروز صبح ۱۵ طرح رو ارسال کردم. و با توجه به اینکه ۲۵ طرح دیگه از من دستشونه پس ۴۰ طرح منتشر نشده دارم. اینم بگم که دیروز متوجه شدم تو راهنمای طراحان نوشته بودند بهتره طرح‌ها رو کم کم براشون بفرستیم. یعنی یهو چهل پنجاه تا نفرستیم. حالا به چه علت؟ نمی‌دونم! البته من نهایتا ۳۰ طرح ارسال می‌کردم ولی از این به بعد سعی می‌کنم هر بار ده پونزده طرح بفرستیم تا زیاد معطل نمونم.

این سری حدود هفت طرح استیکر کیبورد کار کردم که تجربه‌ی تازه‌ای برام بود و قبلا سراغ این شاخه نرفته بودم. امیدوارم استقبال خوبی ازشون بشه.

   چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، 14:13  توسط شبگرد  | 

0695

آخ که چقدر با این آهنگ خاطره دارم! مادر من! نور خونه‌مون هستی!

   سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، 19:38  توسط شبگرد  | 

0694

به رشدت ادامه بده. خودت رو بالا بکش.

   سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، 3:22  توسط شبگرد  | 

0693

اگه استیکرهایی که طراحی می‌کنم رو دوست دارید عضو کانال تلگرامم شین چون اونجا کارهایی رو می‌گذارم که اینجا نمی‌گذارم.

   دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، 20:52  توسط شبگرد  | 

0692

از این به بعد وقتی خاله زلیخا و شوهرش اومدند ازشون پذیرایی می‌کنم و می‌رم پی کارم. دیگه کنارشون نمی‌نشینم. مطلقا اعصاب شوهرخاله رو ندارم.

   دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، 19:4  توسط شبگرد  | 

0691

الگوریتم وبسایت گیکتوری ایرادهای اساسی داره و اصلا معلوم نیست برنامه نویس‌های محترم دارند چه کار می‌کنند!! یکی از بزرگ‌ترین ایرادهاش هم اینه که پرفروش‌ها رو درست نشون نمی‌ده. استیکری که تا همین سه چهار روز پیش در رده‌های بالا قرار داشت رو الان در رده‌های آخر، حتی پایین‌تر از استیکرهایی که فروش نرفتند، نشون می‌ده. دیگه نمی‌دونم وضعیت فروش استیکرهام به چه صورته، از بس که همه چیز قر و قاطیه. کمتر از دو هفته‌ی دیگه فروش بهاره هم بسته می‌شه ولی هنوز خیلی از طرح‌هام رو برای فروش قرار ندادند. راستش با وجود اینکه طرح‌های جدیدی برای ارسال دارم فعلا دست نگه داشتم. نمی‌دونم طبق برنامه‌م پیش برم و براشون بفرستم یا صبر کنم و ببینم آمار فروش چطوریه. باید خودم رو جمع و جور کنم. این کلافگی رو دوست ندارم.

   دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، 15:17  توسط شبگرد  | 

0690

خبرهایی که این روزها راجع به روابط ایران و آمریکا و احتمال عدم توافق بین دو کشور در رسانه‌ها منتشر شده کسلم کرده. ظاهرا در قرارداد ترامپ حرفی از برداشتن تحریم‌ها زده نشده و این یعنی قرارداد یک سویه است. اگر این خبر درست باشه سال‌های سختی رو در پیش داریم. و واقعیت اینه که دیگه ظرفیت تحمل گرفتاری‌های جدید رو ندارم. واضحه که با ادامه این روند مذاکرات نتیجه‌بخش نخواهد بود و گرونی‌ها چند برابر افزایش پیدا می‌کنه و حتی ممکنه مسئله جنگ جدی‌تر از قبل مطرح شه. در شرایط عادی هم به قدر کافی داریم با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنیم و شخصا دیگه نمی‌دونم با بدتر شدن وضعیت زندگی چطور می‌تونم امورم رو پیش ببرم. همین حالا هم سخت‌گیری زیادی رو نسبت به مهاجران دارند اعمال می‌کنند و خدا می‌دونه تا چند ماه آینده وضعیت چقدر بدتر می‌شه... اما با همه‌ی اینها سعی می‌کنم روحیه‌م رو تا جایی که می‌تونم حفظ کنم و افکار منفی رو از خودم دور می‌کنم تا بتونم به کارم ادامه بدم.

   دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، 15:1  توسط شبگرد  | 

0689

بالاخره بعد از ده روز استیکرهای جدید رو صفحه‌م قرار گرفت. البته فعلا هفت تا رو گذاشتند و هنوز بیست و پنج تای دیگه مونده. نمی‌دونم امشب باز بروزرسانی می‌کنند یا در روزهای آینده می‌گذارند.

این استیکر هم همون طور که می‌بینید اسکین لپ‌تاپه و یکی از طرح‌هاییه که دوستش دارم و برای طراحی‌ش خیلی زحمت کشیدم. اگه دوست داشتید می‌تونید از اینجا تهیه‌ش کنید.

   یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، 20:6  توسط شبگرد  | 

0688

ساعت پنج صبح به مزرعه رفتم تا به کارهای عقب مونده برسم. آخه دو روز نرفته بودم و باید یه عالمه آب می‌دادم. متأسفانه ساعت نه صبح برق قطع شد و تا اومدم به خیارها آب بدم چیزی بهشون نرسید. موندنم دیگه فایده نداشت. واسه همین برگشتم خونه. ولی یه عالمه کدو سبز چیدم و یه دونه خیار. خیارها به شدت آب لازم بودند و بوته‌هاشون تو این چند روز کمی آسیب دیده بود. حتی گوجه هم که آب زیادی لازم نداره آب می‌خواست. و بوته‌های کوچیک‌تر داشتند خشک می‌شدند. وقتی اومدم خونه آسمون تیره و تار شد. هواشناسی گوگل گفته بود ساعت ده یازده بارون می‌باره ولی حدودا دو بعد از ظهر بارید. رگباری هم بارید. حالا نمی‌دونم فقط در منطقه ما بود یا رو مزرعه هم بارید. چون گاهی پیش می‌آد این ابرهای گذرا سر و صدا کنان می‌بارند و به منطقه‌ی دیگه می‌رن و واسه همین تو یه منطقه هم بارونیه و هم نیست. حالا فردا صبح می‌رم ببینم چه خبره. چون اگه زمین خشک باشه به آب دادن باید ادامه بدم.

وقتی اومدم خونه ناهار خوردیم. اون هم چه ناهاری! پلو سوخت. اعصاب مامان به هم ریخت. هیچ دوست نداره غذاهاش خراب شن ولی خب، پیش می‌آد دیگه. مدتیه سعی می‌کنم کمتر برنج و خورش بخورم. بیشتر دوست دارم میوه بخورم. احساس سبکی بیشتری می‌کنم. به خصوص این روزها که وضعیت جسمی‌م زیاد خوب نیست ترجیح می‌دم بیشتر میوه و آب استفاده کنم.

بعد از ناهار خوابیدم و وقتی بیدار شدم رفتم حموم و تو حموم بودم که رعد و برق اساسی به راه افتاد. خیلی بهم چسبید. وقتی اومدم بیرون سبک و قبراق بودم. یه خرده با مامان گپ زدم و برگشتم به اتاقم. سه طرح استیکر کیبورد انجام دادم که به نظرم خوب و بانمک شدند. الان هم دارم این متن رو می‌نویسم و نمی‌دونم تا وقت خواب جا دارم رو چند طرح دیگه کار کنم یا نه.

   شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، 18:7  توسط شبگرد  | 

0687

همیشه عاشق نجوم بودم و از وقتی یادم می‌آد ستاره‌ها و سیاره‌ها و به طور کل آسمون من رو مجذوب می‌کردند. شاید اولین بار که نگاهم رو جلب کردند زمانی بود که همراه بابا به خونه دکتر عمو رفته بودیم و زمان برگشت اونقدر خسته بودم که خوابیدم و بابا من رو تو بغلش گرفت و به خونه آورد. همه جا تاریک بود و هیچ روشنایی وجود نداشت و من گاهی چشم‌هام رو باز می‌کردم و به آسمون خیره می‌شدم. هزاران هزار ستاره تو آسمون بود و اونقدر زیبا می‌درخشیدند که هنوز بعد از تمام این سال‌ها در یادم مونده. بعدها لذت تماشای آسمون در شب در من رشد کرد و وسوسه می‌شدم برای خودم تجهیزات لازم رو تهیه کنم. ولی داشتن تجهیزات یه طرف و داشتن علم استفاده از این تجهیزات یه طرف دیگه. متأسفانه تو شهرمون هیچ انجمن یا مؤسسه‌ی مرتبط با نجوم وجود نداره و به خاطر همین تا الان فرصت یادگیری بیشتر رو نداشتم. البته خب، به لطف اینترنت مقالات و کتاب‌های زیادی در دسترس هست، اما از اونجایی که به صورت پراکنده مطالعه کردم نمی‌تونم بگم دانش لازم رو دارم. قصد دارم امسال سراغ نجوم برم و هفته‌ای یه بار هم که شده به تهران می‌رم تا در کلاس‌ها و اردوهایی که دارند شرکت کنم. حالا ببینم اوضاع و احوالمون چطوریه و این فرصت دست می‌ده یا نه.

   جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، 18:6  توسط شبگرد  | 

0686

   پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، 19:13  توسط شبگرد  | 

0685

بعد از اون همه باد و گرفتگی آسمون دیروز، که حتی یه قطره بارون هم نبارید، امروز آفتابی بود و لکه‌های خوشگل و درشت ابر به صورت پراکنده اینجا و اونجا دیده می‌شد. اونقدر منظره آسمون دلچسب و قشنگ بود که دلم می‌خواست جایی در طبیعت و به دور از سر و صدای آدمیزاد و دم و دستگاهشون دراز بکشم و خیره به ابرها تو دنیای خیالی‌م غرق بشم. ولی خب، نه فقط نتونستم استراحت کنم، بلکه مدام این طرف و اون طرف می‌رفتم و به کارهای خونه می‌رسیدم چون فردا بچه‌ها خونه‌مون می‌آن و خواستم به سهم خودم کمکی کرده باشم. البته چرا... بعد از ناهار یه چرت کوچولو زدم. راستش دیشب خیلی بد خوابیدم. یهو نیمه شب بیدار شدم و تا دم‌دمای اذان صبح نتونستم بخوابم. خواب عجیب و غریبی هم دیدم. بعد از یکی دو ساعت خوابیدم که خیلی سبک بود و وقتی بیدار شدم رفتم مغازه امیر و یه خرده خرید کردم و برگشتم. یه سریال و چند فیلم هم دانلود کردم ولی خیلی سرسری دو قسمت از سریال رو دیدم و همون طور که گفتم بیشتر به امور خونه رسیدم. قصد داشتم تو این روزهای تعطیل هفت هشت طرح جدید بزنم، ولی تا الان که هیچ کاری نکردم. ببینم تا زمان خواب چطور پیش می‌رم.

فروش استیکرهام هم بعد از یه هفته یه خرده تکون خورد که جای خوشحالی داره. خدا خدا می‌کنم فروش سیصد تایی رو رد کنم. فروش بهاره برام خیلی مهمه چون دستم می‌آد تو تابستون چه نوع طرح‌هایی کار کنم و کدوم طرح‌ها رو بی‌خیال شم. فعلا از به‌روزرسانی سایت هم خبری نیست. الان یه هفته است که سی و دو طرح از من دستشونه. یعنی تا پایان خرداد رو صفحه‌م قرار می‌دن؟ هر چی شد، شد! مهم اینه که سعی‌ام رو کردم و با توجه به وقت و توان و شرایطی که داشتم کم‌کاری نکردم.

   پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، 19:3  توسط شبگرد  | 

0684

   پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، 5:35  توسط شبگرد  | 

0683

اصل خبر:

مدت‌‌‌ها قبل بود که حسین میرطاوسی، مالک نماوا مدعی شد که ۲۰۰ میلیارد تومان برای ساخت این سریال هزینه شده که با توجه به تولید بیشتر این سریال طی سال‌‌‌های ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ این رقم درحال حاضر باید به مراتب بیشتر باشد. از طرفی اخیراً ویدئویی از محمدحسن شانه‌ساززاده، عضو هیئت‌مدیره نماوا منتشر شد که هزینه تولید هر قسمت از «سووشون» را حدود هشت میلیارد تومان قلمداد کرد و مدعی شد میانگین هزینه تولید هر قسمت از یک سریال معمولی در این صنعت حدود سه میلیارد تومان برآورد می‌شود. با این اوصاف اگر سریالی که نه استاندارد «سووشون» را داشته باشد نه خیلی دم دستی تولید شده باشد را مبنا قرار بدهیم می‌‌‌شود به عددی حدود ۵ میلیارد تومان برای هر قسمت براساس سال ۱۴۰۴ رسید که به عبارتی برای اثری ۲۰ قسمتی حداقل ۱۰۰ میلیارد تومان خواهد بود. این عدد بنا به لوکیشن، زمانی که داستان در آن روایت می‌‌‌شود؛ هزینه لباس و طراحی صحنه، عوامل اصلی و به‌‌‌خصوص بازیگران می‌‌‌تواند خیلی متغیر باشد. در مقابل پلتفرم‌‌‌ها از چند روش درآمد دارند؛ هم حجم فروشی، هم فروش تک قسمت‌‌‌ها، هم فروش اشتراک که منبع اصلی درآمدشان است و در نهایت آگهی‌‌‌ها. با این پشتوانه می‌‌‌توانند نوعی انحصار در تولید آثار ایجاد کنند که عوامل خوب به‌‌‌خصوص بازیگران را از تلویزیون و سینما جمع کرده و روی نمایش خانگی متمرکز می‌‌‌کند. اتفاقی که لااقل با توجه به اهمیت سینما در تولید آثار فاخر و بیان معضلات جامعه می‌‌‌تواند پیامدهای ناخوشایند داشته باشد.

×××

چه نتیجه‌گیری احمقانه‌ای! انگار ساخت سریال خوب مانع ساخت آثار دیگه می‌شه. این جفنگیات چیه که می‌گن!؟ :))

   چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، 20:59  توسط شبگرد  | 

0682

امروز اصلا طراحی نکردم. صبح زود به مزرعه رفتم و حدود چهار ساعت کار کردم. آب دادم و یه خرده هم علف‌های هرز گرفتم که دور و بر بوته‌های خیار در اومده بود. بازم مونده و شنبه می‌رم پاک می‌کنم. اولین خیارم رو هم همون جا نوش جان کردم. اینقدر چسبید!

وقتی اومدم خونه مامان بی‌حال بود. به ملی زنگ زد و از وضعیتش گفت، اون هم گفت این حال طبیعیه و باید چند هفته بگذره تا برطرف شه. این حال مامان رو کلافه کرده. دوست داره زودتر به حالت قبل برگرده.

بعد از ناهار کمی خوابیدم و وقتی بیدار شدم خواستم برم سر وقت طراحی. اما بعد عمه فوزی و عمه سوزی آمدند و بعدتر عمو و مهدی هم اضافه شدند. خلاصه که تا همین یکی دو ساعت پیش بودند و رفتند. واسه دیدن مامان آمده بودند. مامان می‌گفت دوست داشتند شام بمونند. اگر اصرار می‌کردیم می‌موندند. ولی خب، زیاد اصرار نکردیم. مامان حالش این طور بود و من هم زیاد حوصله نداشتم و می‌خواستم به کارهام برسم. به هر حال رفتند.

راستی، بعد از ظهر خیلی باد وزید و آسمون ابری شد. به شدت بارون می‌خوام! زمین مزرعه خشک شده! امروز یه قسمت رو به آب بستم. فردا و پس‌فردا که نمی‌رم ولی شنبه باید یه قسمت دیگه رو آب بدم، وگرنه همه چی خراب می‌شه. البته هواشناسی گوگل می‌گه امشب بارونیه. خدا کنه درست باشه و مجبور نباشم تا شنبه صبر کنم.


ادامه مطلب
   چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، 20:49  توسط شبگرد  | 

0681

دیروز بعد از ظهر داشتم رو طرح‌های استیکر کیبورد کار می‌کردم و بعد رفتم پیش مامان تا ببینم به چیزی احتیاج داره یا نه، که خاله زلیخا و شوهرش و محبوبه و ابراهیم آمدند. مامان قبلش بهم گفته بود ضعف داره و اصلا حالش خوب نیست ولی بعد از آمدن مهمون‌ها خودش رو نگه داشت و با هر زحمتی بود جلو آمد. به خاطر همین ضعفش پیش دکتر بردیم و می‌گفت به خاطر آنژیو هست و حدودا سه چهار هفته طول می‌کشه تا حالش خوب یا بهتر شه.

به هر حال کمی گپ زدیم و خندیدیم و حالمون بهتر شد. ولی بعد از رفتنشون اونقدر خسته بودم که دیگه طراحی رو بی‌خیال شدم.

   چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، 4:4  توسط شبگرد  | 

0680

بالاخره دیشب قسمت اول سریال سووشون رو دیدم و حالا متوجه شدم چرا می‌خواستند جلوش رو بگیرند. بر خلاف اونچه تو رسانه‌ها منتشر شده قضیه فقط مربوط به دست به بازو شدن بازیگر زن و مرد سریال نیست. کلا یه تابوشکنی‌های به جایی تو این سریال انجام گرفت که جای خوشحالی داره. از صحنه‌های رقص و بی‌پروا دست همدیگه رو گرفتند تا حتی به بستر رفتن. خود سریال یه جاهایی خیلی خوب بود و یه جاهایی بیش از حد کشدار شده بود. به نظرم کارگردان نباید زیادی به رمان وفادار می‌موند و جا داشت یه جاهایی رو تغییر بدن یا کوتاه‌تر کنند. اما روی هم رفته به نظر می‌رسه سریال تماشایی و خوش‌ساختی باشه. بی‌صبرانه منتظرم قسمت دوم رو هم منتشر کنند.

   سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، 20:6  توسط شبگرد  | 

0679

خدایا، تو رو سپاس که امروز رو به من ارزانی داشتی!

خدایا، تو رو شکر می‌گم برای اینکه خانواده‌ای دارم که با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هاشون کنارم هستند!

خدایا، تو رو شکر می‌گم به خاطر همه‌ی داشته‌هام!

سعی می‌کنم قدر لحظه لحظه‌های امروزم رو بدونم و ازش یه روز خوب بسازم.

   سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، 6:38  توسط شبگرد  | 

0678

بالاخره سراغ طراحی استیکر کیبورد هم رفتم و اولین طرحم رو انجام دادم. به نظرم کار قشنگی شد. احتمالا دو سه تای دیگه هم طراحی می‌کنم.

   سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، 5:15  توسط شبگرد  | 

0677

مفت خوری هم حدی داره!


ادامه مطلب
   سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، 4:42  توسط شبگرد  | 

0676

بعضیام این طورین که با سایه‌ی خودشون هم مشکل دارند. شما به آنتنتون دست نزنید!

   دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، 18:10  توسط شبگرد  | 

0675

ساعت سه صبح که از خواب بیدار شدم آب قطع بود تا همین یه ربع پیش! یعنی تقریبا دوازده ساعت آب نداشتیم!! این وسط یه ساعتی نصف و نیمه آب اومد و رفت!

متوجهم که کم‌آبی داریم! متوجهم که مردم اسراف می‌کنند و آب رو خیلی هدر می‌دن! اما این همه قطعی آب داره کلافه کننده می‌شه! به خدا همین دو ساعت قطعی برق رو داریم به زور تحمل می‌کنیم، دیگه قطعی آب واقعا غیر قابل تحمله! ظرف‌ها همین طور تلنبار شدن و حموم نمی‌تونیم بریم! حتی موقع رفتن به سرویس بهداشتی هم داریم اذیت می‌شیم! تازه، این وضعیت خونه‌ی ماست، اگر خانواده‌ای بچه‌ی کوچیک داشته باشند یا بیماری که نیاز به شستشو داره تو این وضعیت باید چه کار کنند؟؟

   دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، 15:52  توسط شبگرد  | 

0674

همچین تیتر زده بودند تصویر جنجالی میلاد کی‌مرام و بهنوش طباطبایی در سریال سووشون که من فکر کردم الان عکس لخت و عور میلاد خان رو می‌بینم که ماچ و بوسه به راه انداخته! باباااا، کوتاه بیاین! یعنی واسه همچین چیزی جلوی پخش سریال رو گرفتند تا به قول خودشون مروج فساد نباشند یا روی مردم تأثیر بد نگذارند؟؟! آقایون چشم دارند؟ می‌تونند مردم جامعه خودشون رو ببینند؟ ملت رو هم سوارند اون وقت یه همچین صحنه‌ای می‌خواد روشون تأثیر منفی بگذاره! هه!

   دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، 11:49  توسط شبگرد  | 

0673

حدودا ساعت سه، سه و نیم صبح از خواب بیدار شدم و دیدم توان بلند شدن ندارم. احساس می‌کردم یه چیز سنگین افتاده تو وجودم و نمی‌گذاره تکون بخورم. بغض کردم. نگران مامان هستم. نگران خودمون هستم. داره چه بلایی سرمون می‌آد؟ می‌تونم برای بهتر کردن حال مامان و خانواده قدمی بردارم؟ اصلا حضور من برای بقیه مفیده یا بی‌فایده هستم؟

دیروز موقع عصر بود که مامان می‌خواست املت درست کنه و گوجه‌ها در حال پخت بودند. بعد خودش رفت رو تراس نشست و کمی پلو با خودش برد تا بخوره. آب هندوانه درست کرده بودم و یک لیوان براش بردم و کنارش نشستم. همون طور که با هم حرف می‌زدیم یهو یاد املت افتاد و ازم خواست سر بزنم ببینم چطور شده. رفتم و دیدم داره خشک می‌شه و کم مونده بسوزه. و نمی‌دونستم چه کار کنم. باید تخم‌مرغ‌ها رو اضافه کنم یا نه. واقعا هیچ چی راجع به پخت غذا نمی‌دونم و تا الان فقط یه بار پیتزا درست کردم و یه بار هم سالاد ماکارونی. مامان رو صدا زدم تا بیاد و ببینه. وقتی می‌اومد تلو تلو می‌خورد. سرگیجه داشت. به املت رسید و نشست و گفت: «دیگه رفتم واسه خودم!» مدت‌هاست که این جمله رو تکرار می‌کنه. هر بار این طور می‌گه بغض می‌کنم و ناراحت می‌شم. بهش می‌گم این طور نگاه نکنه، اما خیلی خوب می‌دونم وقتی حال دل آدم خوب نباشه وضعیت جسمی هم رو به وخامت می‌ره. خودم رو مقصر می‌دونم و دارم همه‌ی سعی‌ام رو می‌کنم تا یه طوری جبران کنم، اما انگار بی‌فایده است.

وقتی به مامان نگاه می‌کنم به خودم می‌گم چرا بچه‌دار شم؟! که چی بشه؟ مگه من چه کردم؟ حتی خودم هم موندم باید چه کنم. از یه طرف وضعیت مامان این طوره، و از طرف دیگه دلم می‌خواد به کارهای خودم برسم. چرا باید بچه‌های خودم تو این وضعیت قرار بگیرند؟ شاید بهتر باشه همیشه تنها بمونم. نمی‌دونم. نمی‌دونم.

بعضی از روزها هست که دلم می‌خواد هیچ کاری نکنم. دلم می‌خواد فقط برای خودم باشم و به هیچ چیز فکر نکنم. و امروز هم از اون روزهاست. اما با همه‌ی اینها چیزی من رو به جلو سوق می‌ده. نمی‌دونم اسمش رو می‌تونم امید بگذازم یا نه. نمی‌دونم به خانواده‌م مربوط می‌شه یا نه. نمی‌دونم میل به بهتر شدنه یا نه. نمی‌دونم چیه. اما هست. و به خاطر همینه که با هر زحمتی بود خودم رو از رختخواب کندم تا روزم رو شروع کنم.

   دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، 5:8  توسط شبگرد  | 

مطالب قدیمی‌تر