0954
صبح که از خونه بیرون اومدم آسمون همچنان تیره و تار بود. تا یکی دو ساعت همین طور گذشت و بعد کمکم ابرهای سیاه کنار رفتند سر و کله خورشید پیدا شد. ولی این هواشناسی گوگل دقتش خیلی پایینه. یعنی پایین اومده! قبلا بهتر و درستتر اعلام میکرد... تو مزرعه خوش گذشت. به خصوص با این هوای مست کننده پاییزی و پرواز شاهینها بالای سرم واقعا خوب و دلپذیر بود. فقط این حلزونها کمی به محصولاتم آسیب زدند و یه خرده ضد حال بودند که بیخیال.
وقتی اومدم خونه با مامان ناهار خوردم. ظاهرا حاج مهدی بهش سر زده بود. و با همین پذیرایی مختصر کمرش درد گرفته بود و تا قبل از اومدنم داشت استراحت میکرد. بعد از اینکه بچهها مامان رو پیش یه دکتر دیگه بردند و بهش گفتند مامان نمیخواد جراحی کنه، یه عالمه داروهای جدید داد و گفت آمپولی هست که باید هر شش ماه یه بار بزنه و میتونه به کمردرد و پادردش کمک کنه. خیلی نگران مامان هستم. احتمالا این آمپول باید دردناک باشه. خدا کنه بتونه طاقت بیاره و حداقل بتونه به راحتی راه بره و کارهای خودش رو انجام بده.
بعد از ناهار کمی استراحت کردم. در واقع یه سریال آمریکایی نسبتا آبکی دیدم که تا حالا ندیده بودم و قصد داشتم با دیدنش خوابم ببره، ولی خوابم نبرد. بعد از این مشغول آمادهسازی طرحهای قدیمی شدم تا مجدد برای گیکتوری بفرستم که وقتی در میانه کار به وبسایت سر زدم متوجه شدم خوشبختانه همهی طرحها رو برای فروش گذاشتند و نیازی به ارسال دوباره نیست. واقعیت اینه که چند روز پیش تو گروه موضوع تأخیر در انتشار طرحها رو مطرح کردم. ظاهرا قراره این مسئله برطرف شه. امیدوارم سر حرفشون بمونند تا همهی طراحها بتونند آثار بیشتری طراحی کنند.
خلاصه که فعلا تقریبا همه چیز بر وفق مراده. و اگه وضعیت مامان خوب شه اوضاع بهتر هم میشه.