آکستر

0931

بعد از بارش چند روزه هفته گذشته دمای هوا مشخصا پایین‌تر اومده و خنک‌تر شده. روزهای خوب و آرومی رو می‌گذرونم. به استثنای مامان و معین. معین که حالش همچنان مثل گذشته است و تغییر چندانی نکرده. و مامان هم با وجود مصرف منظم داروها همچنان کبدش مشکل داره. واقعیت اینه که رژیم غذایی رو جدی نمی‌گیره و من هم کاری از دستم بر نمی‌آد. با همه‌ی اینها امروز قراره برای پا و کمرش دکتر بره. امیدوارم این دکتر بدون جراحی بتونه مداواش کنه، یا دست کم از این وضعیت بهترش کنه.

در طول دو سه روز گذشته درگیر طراحی اسکین «گر دست زنی...» بودم. البته نه به صورت مداوم! هر وقت زمان آزاد گیر می‌آوردم مشغول طراحی می‌شدم. یکی دو ساعت اینجا و دو سه ساعت اونجا رو جمع کردم و طرح رو به پایان رسوندم. بامزه شد. از نتیجه راضی‌ام و قصد دارم ورژن‌های مختلفی ازش در بیارم و بفرستم. شاید هم در آینده یک طرح کاملا جدید با این بیت طنزآمیز ساختم، ولی فعلا همین طرح کافیه.

هنوز فرصت نکردم رو طرح‌های بولت ژورنال کار کنم. شاید امروز رفتم سر وقتشون. ببینم چی می‌شه. ولی حتما تا آخر هفته طرح‌هام رو برای ارسال آماده می‌کنم.

امروز یه مسئله‌ای پیش اومد که کمی ناراحت شدم. در واقع از دیروز. دیروز نزدیک‌های غروب یه آقایی اومد خونه‌مون و ازم پرسید قصد فروش خونه رو داریم؟ گفتم داشتیم و الان منصرف شدیم. رفت پی کارش. امروز که رفتم مزرعه و اومدم مامان گفت همین الان اون آقا و قاسم اومدند و خونه رو دیدند. گفتم من که بهش گفته بودم منصرف شدیم، دیگه واسه چی اومد؟ رفتند به عمو گفتند و عمو اونها رو دوباره فرستاد اینجا. در واقع عمو رو مقصر می‌دونم. این عموی خوش‌خیال ما هم اصرار داره ما خونه‌مون رو بفروشیم تا بتونه زن‌عمو رو مجاب کنه خونه خودشون رو بفروشند و با پولش می‌خواد بره پرورش ماهی راه بندازه و میلیاردر شه. حالا هر چی همه بهش می‌گن تو شصت سالگی نمی‌تونه کار به این سنگینی رو از صفر شروع کنه حالی‌ش نمی‌شه. بارها و بارها هم از نظر مالی ورشکست شد و سرمایه‌ش رو از دست داد. نمی‌دونم رو چه حسابی فکر می‌کنند با این توان جسمی و با اون گذشته‌ی پر دست‌انداز می‌تونه بازار رو قبضه کنه.

وقتی مامان گفت اینها اومدند و رفتند. بهش گفتم چی گفت بهشون. اون هم گفت قیمت بالا دادم تا دیگه نیان. بهش گفتم اگه قصد فروش نداری واسه چی اجازه می‌دی که آدم‌های غریبه خونه‌مون رو دید بزنند؟ یا قصد فروش داری یا نه. اگه می‌خوای بفروشی بگو تا بدونم. اگه نه، دیگه این بازدیدها بی‌معنیه. و بعد ازش پرسیدم دلش می‌خواد از اینجا بره؟ گفت نه. گفتم دیگه تمومه و الکی این قضیه رو کش ندیم. ولی می‌دونم عمو آخر کار خودش رو می‌کنه و خونه و زندگی‌ش رو بر باد می‌ده.

پ.ن: آره، آدم‌ها می‌تونند از هر نقطه‌ای زندگی‌شون رو بسازند ولی به شرطی که برنامه‌ی درستی داشته باشند، نه اینکه متوهم باشند. عموی بنده متوهمه چون سر کوچیک‌ترین چیزها (مثل قضیه بوقلمون) بدهی بالا می‌آره. چنین آدمی نمی‌تونه کار بزرگی انجام بده. کسی که نمی‌تونه سرمایه کم رو مدیریت کنه، چطوری می‌تونه مقادیر کلان رو مدیریت کنه؟ واضحه که یه مشت کفتار دورش جمع می‌شن و مثل قبل پولش رو می‌خورند و در می‌رن.

   دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، 12:40  توسط شبگرد