0900
از مامان دستور پخت ده دوازده نوع غذای مختلف رو یاد گرفتم. وقتی معین رفت بیرون پیش مامان نشستم و بهش گفتم امشب دیگه باید بهم یاد بدی چطوری غذاهات اینقدر خوشمزه میشه. مامان گفت چه خبره!؟ میخوای آشپز بشی؟ خندیدم و گفتم آره، چی میشه مگه؟ مردها غذا نمیپزند؟ تو رستورانها آشپزها مرد نیستند؟ اما میدونستم باید این غذاها رو یاد بگیرم، چون حال مامان داره بدتر میشه و نباید چیزهای سنگین رو بلند کنه یا خسته بشه. امروز صبح بچهها بردنش دکتر و ظاهرا پوکی استخوان گرفته. همهی بیماریها یکی یکی دارند خودشون رو نشون میدن، و مادرم، مادر خوبم، داره اذیت میشه. بهش گفتم باید یه بار قورمه سبزی درست کنم تا معلوم شه دستپخت کی بهتره! و با غصه زیاد خندیدیم.