0707
مامان میگفت چند شب پیش که خونهی عمو ولیمه دادند خبر رسید که از نوهی عباس چند روزه خبری نیست. این پسر دورهی خدمتش رو در تهران میگذروند، و بعد از حملهی اسراییل خانوادهش نتونستند باهاش تماس بگیرند. اما دیگه نرفتند تهران پیگیری نکردند و فقط بیقراری میکنند که نکنه مرده باشه. دیروز که همراه مامان رفتم به زنعمو سر بزنم. صدیقه هم اونجا بود و ظاهرا خبر نداشت و بعد موقع خداحافظی، وقتی همگی تو حیاط بودیم، کسی بهش زنگ زد و اطلاع داد و اون هم گریه رو سر داد. وقتی من و مامان و شهبانو داشتیم برمیگشتیم گفتم وقتی یکی دو روز اول بیخبر مونده بودند باید بلند میشدند و میرفتند ببینند قضیه چیه. چرا اینقدر این دست اون دست کردند؟ بچه کوچیک نیستند که. این همه آدم عاقل و بالغ دست رو دست گذاشتند و منتظر موندند و همه رو نگران کردند. مگه نمیبینند چند صد نفر کشته شدند؟ واقعیت اینه که در رسانهها اومده حدود دویست سیصد جسد غیر قابل شناسایی وجود داره که در اثر انفجار سوختند یا تکه تکه شدند.
سوای این قضیه و اندوه مردمانی که عزیزانشون رو از دست دادند، یه سؤال باقی میمونه: کسانی که حملهی نظامی رو راهی برای تغییر نظام و بهتر کردن شرایط مملکت میدونستند، حالا با چه رویی تو چشم هموطنانشون نگاه میکنند؟