آکستر

0643

صبح زود به مزرعه رفتم. مامان حالش خوب نبود ولی بد هم نبود. موقع رفتن ازش پرسیدم می‌خواد بمونم. گفت نه و می‌تونه به کارهاش برسه. معین هم که چند وقته نمی‌آد. هر چند اون زمانی هم که می‌اومد کمک چندانی نمی‌کرد و عملا بود و نبودش فرقی به حالم نداشت.

بارش‌های یکی دو روز گذشته شدید نبود ولی چون نم‌نم مدام بود و هوا هم یه خرده سردتر شده بود بوته‌های کدو سبز یه خرده آسیب دیدند. به خاطر همین هوا شته‌ها زیاد شده بودند و یکی از بوته‌های نسبتا بزرگ رسما پژمرده و پلاسیده شده بود. من هم یه سم‌پاشی اساسی کردم. گوجه و خیار و کدو و کدو سبز. فلفل دلمه‌ای و فلفل‌ رو مدت‌ها قبل کاشته بودم ولی به خاطر جو بدی که تو روزهای بعد از عید داشتیم همه خراب شده بودند و سری دوم که کاشتم تازه دارند در می‌آن. بادمجون‌ها هم بار دومه. راستی، امروز مجبور شدم بست جدید واسه خیارهای درختی درست کنم. قبلیه خراب شده بود. ضمنا کل زمین رو علف‌های هرز گرفت. خدا به دادم برسه!

وقتی اومدم خونه هلاک شده بودم. ناهار رو زود خوردیم و ظرف‌ها رو شستم و رفتم به یه خواب اساسی. یعنی چسبیدا! بیدار که شدم رو طرح جدید کار کردم. خیلی خوب داشتم پیش می‌رفتم که یهو فتوشاپ قاطی کرد و قطع شد. متأسفانه از وسطاش ذخیره نکرده بودم. بکاپ هم بهم نداد. می‌خواستم دوباره کار کنم که تلفنم زنگ خورد. یه مشعل گازسوز قدیمی داشتیم که برای فروش گذاشته بودم و حالا براش مشتری پیدا شده بود. مرد خوبی بود. به قیمت مناسب هم خرید. قبلش واسه محسن زنگ زدم و ازش پرسیدم فلان قیمت چطوره. رفت از رفیقش سؤال کرد و بعد بهم جواب داد و گفت خوبه. تو حیاط بودم که زنگ در به صدا در اومد. زن‌عمو زینب بود. اومده بود دیدن مامان. ازش پذیرایی کردم و برگشتم به اتاقم و به ادامه‌ی طراحی مشغول شدم. داشتم تموم می‌کردم که همون مشتری زنگ زد و گفت نزدیک خونه‌مونه. بالاخره اومد و امتحانش کرد و خوشش اومد و پول واریز کرد و رفت.

رفتم بالا و یه خرده پیش مامان و زن‌عمو نشستم و گپ زدم. بعد زن‌عمو بلند شد و رفت. بعد از رفتنش برگشتم به اتاقم و به طرحم یه نگاهی انداختم. از نتیجه راضی‌ام و تغییر و اصلاحات ریز میزه رو می‌گذارم واسه بعد.

امروز یه تایپوگرافی نصف و نیمه هم کار کردم. یعنی تمومش کردم ولی فکر کنم باید یه کوچولو تغییرش بدم. بدک نشد. فعلا نوزده طرح آماده دارم. روی چهار پنج تای دیگه کار می‌کنم و برای گیکتوری می‌فرستم. فکر کنم تا آخر هفته بتونم همه رو آماده‌ی ارسال کنم.

به نظرم برای امروز دیگه بس باشه ولی اگر حالش بود یه طرح تایپوگرافی دیگه کار می‌کنم. اگر هم کار نکردم مهم نیست. تا همین جا خوب پیش رفتم.

و خدمت دوستان خوبی که برام نظر می‌گذارند باید بگم به وبلاگ‌هاتون سر می‌زنم و مطالبتون رو می‌خونم. خوشحالم که دوستان خوبی مثل شما به وبلاگم سر می‌زنند. ماشالله همه پر انرژی و قوی و با پشتکار هستید. سر فرصت مناسب براتون پیام می‌گذارم.

   یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، 20:5  توسط شبگرد  |