0006
رابطهم با خانوادهم هیچ وقت بد نبود ولی خوب هم نبود. به نظرم همیشه حد وسط رو رعایت کردم. خیلی زیاد هم دوستشون دارم ولی از نظر رابطه حد وسطی هستم. منظورم اینه که مثلا کم پیش میآد کنار خواهر برادرام بنشینم و بخوام باهاشون حرف بزنم. خیلی نادر. شاید در طول سال چند بار این اتفاق بیافته. واقعا هم مثل اتفاقه. دیالوگ قوی و محکمی باهاشون نداشتم تا حالا. شاید به خاطر همینه که همیشه از دوران بچگی نسبت به مدرسه شبانهروزی فانتزی داشتم. همیشه دلم میخواست یه شهر دیگه، یا حتی یه کشور دیگه، تو مدرسه شبانهروزی درس بخونم. دور از خانواده و اقوام. به نظرم چنین روحیهای غمانگیزه. این که آدم در دوران کودکی یا نوجوانی بودن در جای دیگه رو به بودن در کنار خانواده ترجیح بده!! به هر حال وضعیت و شرایطم این طوری بود و چنین خواسته و روحیهای داشتم. میدونم تو ایران مدرسه شبانهروزی هست ولی از این مدرسههای مناطق محرومی منظورم نیست. مدرسههای درست و حسابی. از همینا که تو فیلم و سریالها میبینیم. نمیدونم چنین مدارسی هنوز تو کشورهای دیگه فعاله یا نه، ولی به هر حال این حسرت برای همیشه با من میمونه چون دیگه اون دوران برنمیگرده.