آکستر

0470

اول فروردینه. آسمون ابریه و خیال باریدن داره، اما مثل آدمی که بغضش رو فرو می‌خوره و غرورش رو حفظ می‌کنه اون همه بارون رو تو خودش حبس کرده. دلم گرفته، اما در عین حال حس سبکی دارم. صبح زود از خواب بیدار شدم و سحری مختصری خوردم.

دقایقی پیش تو حیاط قدم می‌زدم و می‌دونستم در آینده نزدیک دلم برای وجب به وجب این خونه چنان تنگ می‌شه که طاقت نمی‌آرم و مثل ابر بهاری زار می‌زنم. دروازه رو باز کردم. پرنده پر نمی‌زد. برگ‌های درخت‌های انار، سرخ و جگری و شکننده، در حال رویش‌اند. شکوفه‌های آلو سیاه با برگ‌های سبز روشن و شادابش قاطی شده و به زودی تبدیل به میوه می‌شن. از این هوای پاک لذت بردم. نفس عمیق می‌کشیدم و به هیچ چیز فکر نمی‌کردم. سبک و رها.

به باغچه‌های بیرون نگاه کردم که قبل از عید بیل زدم و مرتبشون کرده بودم. چقدر سکوت اول صبح قشنگ و دلچسبه. برای سال جدید آماده‌ی آماده‌ام.

   جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، 6:32  توسط شبگرد  |