1038
تو رویاهام یه خونه گرم و راحت و دنج تصور میکنم. یه خونه که نه خیلی کوچیکه و نه خیلی بزرگ، ولی حتما و حتما تو اتاق نشیمن شومینه خوشگلی داریم که تو شبهای دراز پاییز و زمستون دور هم جمع میشیم و میگیم و میخندیم و از بودن در کنار هم لذت میبریم. عاشق جمعهای خانوادگی و دوستانهم. جمعهایی که به محبت و اعتماد و احترام متقابل خودم با تک تک اون افراد باور دارم. تو رویاهام خانوادهی کوچیک خودم رو دارم. با زنی که عاشقشم و دو بچه. یک پسر و یک دختر. دلم میخواد حیاط دلبازی هم داشته باشم. با باغچههای بزرگ و پر از گل و درختهای میوه. اون وقت آخر هفته که میشه تو این باغچهها میپلکم و خودم رو سرگرم میکنم و بچههام دور و برم بازی میکنند و خوشحالی و خوشبختی رو تو چشمهاشون میبینم. در خونهمون به روی همه بازه، چون عاشق مهمونیم. البته نه همهی همه. فقط کسانی که دوستشون داریم و میدونیم تو روزهای سخت کنارمون هستند و میمونند. یه خونه پر از نور و آسودگی. دلم میخواد تو خونهم از حیوانات خانگی مثل سگ یا طوطی یا ماهی نگهداری کنم. حس خوبی بهم میدن. و همین طور گل و گیاهانی که حال خوب کن هستند. تو خونهمون غذاهای خوشمزه رو با حوصله درست میکنیم و لذت میبریم. خونهمون پر از کتاب و موسیقی و نقاشی و هنره. هر روزمون رو با عشق شروع میکنیم و زمانی که شبها چشمهامون رو روی هم میگذاریم لبخند از صورتمون محو نمیشه.
برای ساختن این آینده لحظهشماری میکنم.