0961
حیف از عمر و جوانی آدم که به بطالت و افسوس و کارهای احمقانه بگذره. عمر میگذره و چه بهتر که کارهای مفید انجام بدیم تا وقتی به گذشته (یعنی همین روزها) نگاه میکنیم به خودمون بگیم: «عجب کارهایی انجام دادم!» مهم نیست این کارها کوچیک یا بزرگ هستند. مهم اینه که اونچه که در توانمون هست رو در لحظه انجام بدیم. یا خودمون رو به چالش بکشونیم و رشد کنیم. یادگیری یک زبان جدید میتونه یه چالش خوب باشه. یادگیری مهارتهای جدید میتونه چالش تأثیرگذاری باشه. به جای اینکه غر بزنیم من هیچ چی بلد نیستم یا از دست چالشها فرار کنیم، یک بار برای همیشه موقعیت و شرایط زندگیمون رو بپذیریم و سعی کنیم چهار قدم جلو بریم. اگر خانوادهی بدی داریم، اگر تو محلهی بدی زندگی میکنیم، اگر به طور کل شرایطمون روبهراه نیست، باز دلیل نمیشه در گذشته گیر کنیم. آینده رو باید ساخت و زمانی آینده ساخته میشه که خودمون رو تغییر بدیم.
پدر و مادر و خانواده تا یه جایی کنار آدم هستند. چه بخوایم و چه نخوایم مرگ آدمها رو از هم میگیره و تنها میگذاره. زندگی آدم باید اونقدر پُر بار باشه تا وقتی تنها میمونه با انبوه کارهای مفیدی که انجام داد لذت ببره، و به خودش بباله. نه اینکه بگه من فلان مدرک و گواهینامه رو گرفتم و بعد قاب کنه بگذاره رو دیوار. باید از علم و وجود خودمون استفاده کنیم تا بعدها پشیمون نشیم.
میخوام امروز به خودم قول بدم هرگز و هرگز تسلیم نشم و اونقدر پیش برم تا به هدفهام برسم. بعد از اون اگر مرگ به سراغم اومد با خوشحالی به استقبالش میرم.