0923
دیشب وقتی عمو داشت میرفت بهم گفت اگر قصد فروش خونه رو هم نداریم باز دلیل نمیشه که قاسم، بنگاهدار، نیاد و خریدار رو با خودش نیاره. و ازم خواست ببینم متراژ خونه دقیقا چقدره. صبح راجع به حرفهای عمو با مامان صحبت کردم و بهش گفتم باید تصمیم بگیره. اگر واقعا قصد فروش خونه رو داره روشن و واضح بهم بگه، و اگر هم قصد فروش نداره دیگه اومدن مشاور املاک و خریدار و این جور افراد بیمورده و لزومی نداره پاشون رو تو خونهمون بگذارند. مامان گفت منصرف شده. بهش گفتم خودش با عمو حرف میزنه یا نه؟ میدونستم معذبه و نمیتونه به عمو جواب منفی بده. بهش گفتم میخواد من زنگ بزنم و بگم به طور کل منصرف شدیم؟ گفت آره، خودت باهاش حرف بزن! من هم حدود ساعت هفت و نیم هشت به عمو زنگ زدم. همون طور که خود عمو ازم خواسته بود صبح باهاش تماس بگیرم. و بهش گفتم منصرف شدیم و اصلا قصد فروش نداریم.
شاید اگه این مشتری پارسال یا دو سال پیش میاومد بیمیل نبودیم و فروش خونه و نقل مکان به محله دیگه میتونست تولد دوبارهای برای همه ما باشه. ولی در طول این دو سال گذشته خیلی اتفاقها برای ما، و به خصوص برای من، افتاد و شرایط زندگیمون رو به میزان زیادی تغییر داد. به خاطر همین میدونم فروش خونه دیگه تو اولویتمون نیست و زندگی خوبی میتونم بسازم.
جدا از این مسائل امروز خونه موندم و تا ظهر مشغول درست کردن سالاد اولویه بودم. حدود ساعت ده خاله و شوهرش بهمون سر زدند و رفتند. اما عجب سالادی درست کردم! وقتی زن کدبانویی مثل مامان بهم گفت واقعا همه چیز به اندازه بود و خوشمزه درست کردم یعنی واقعا کارم حرف نداشت. بار اولم بود و احتمالا از این به بعد هر دو سه هفته یه بار درستش میکنم. مامان یه چیز بامزه دیگه هم بهم گفت. گفت اگه رستورانی چیزی بزنم حسابی پولدار میشم :)) فکر کنم از وقتی دستور پخت غذاهای ایرونی رو ازش گرفتم فکر میکنه میخوام آشپز بشم. البته فکر بدی هم نیست. چون هم دوست دارم و هم کار و کاسبیش ظاهرا بد نیست.
از حدودای ظهر بود که بارش بارون شروع شد و الان همچنان ادامه داره. یکی دو ساعت مونده به اذان مغرب عمه فوزیه اینجا اومد و فکر کنم شب اینجا میمونه.