آکستر

0920

حق عمه نسرین نیست که تو این وضعیت باشه و متأسفانه بچه‌هاش اصلا مراقبش نیستند. دو روز پیش وقتی عمو یاور و رحیم رو دیدم از رحیم سراغ عمه رو گرفتم و گفتم چطوره و چه می‌کنه. دورادور شنیده بودم حالش خوب نیست. بهش گفتم کم پیداست و بهمون سر نمی‌زنه! گفت یه گوشه افتاده و ما داریم بهش غذا می‌دیم. البته رحیم دروغ زیاد می‌گه و مونده بودم حرفش راسته یا نه. تا اینکه دیشب زنگ در به صدا در اومد. رفتم پایین و دیدم عمه و رحیم پشت در هستند. افشین هم پشت سرشون (مطلقا ازش خوشم نمی‌آد. به خصوص بعد از ماجرای کابل دزدی و دروغ‌هایی که به بابا بست). با عمه روبوسی و خوش و بش کردم و واقعا از دیدنش هم خوشحال و هم ناراحت شدم. درست مثل یه مرده متحرک شده بود. عمه داشت می‌اومد تو که رحیم پرسید مامان هست یا نه. گفتم دکتره. یعنی بردنش دکتر. واسه همین دوباره دست عمه رو گرفت و برد. گفت یه بار دیگه می‌آرمش. وقتی داشتند می‌رفتند افشین می‌آد سمتم و می‌پرسه محصول رو چقدر فروختم. گفتم فلان قدر و ای کاش نمی‌گفتم یا جواب سر بالایی می‌دادم تا ندونه. دستش کجه و ضمنا وراج هم هست و می‌ره پیش افرادی که نباید و وراجی می‌کنه و کار دستمون می‌ده. خدا کنه به خیر بگذره.

   سه شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴، 5:44  توسط شبگرد