آکستر

0886

امروز صبح آسمون ابری بود. معلوم نبود می‌خواد بباره یا نه. از اونجایی که چند روز گذشته بارش خوبی داشتیم و گوگل هم می‌گفت امروز فقط ابریه، دیگه دل رو به دریا زدم و به مزرعه رفتم و مشغول به کار شدم. چندی بعد ابرها کنار رفتند و هوا یه نرمک گرم شد. جالب اینجاست که زهرا خانم هم بود. فکر نمی‌کردم بعد از اون حرف‌هایی که بهش زدم باز بیاد. یعنی مدت‌هاست ازش می‌خوایم دیگه نیاد ولی باز سر و کله‌ش پیدا می‌شه. می‌دونم مشکل مالی دارند ولی ما مسئول مشکلات اونها نیستیم و از اونجایی که زمین رو تمیز نگه نمی‌داره چاره‌ای ندارم جز اینکه امسال، یعنی تا یکی دو هفته‌ی دیگه، عذرش رو به طور کامل بخوام و دیگه طرف ما نیاد. به هر حال امروز وقتی دیدمش خیلی جلوی خودم رو گرفتم تا بهش چیزی نگم. زمانی که مامان زنگ زد و بهش گفتم زهرا اینجاست، بهم گفت حرفی نزنم و یکی دو هفته دیگه بهش مهلت بدم و بعد هر چی کاشته بود رو از بین ببرم تا بفهمه که سر این قضیه جدی هستیم.

در هر صورت موقعی که خونه رسیدم ناهار رو خوردم و رفتم تو اتاقم. می‌خواستم یه خرده طراحی کنم ولی از اونجایی که اعلام کرده بودند یک بعد از ظهر برق می‌ره فکر کردم تا اون موقع یه خرده وبگردی می‌کنم تا زمان قطعی بخوابم. اما امروز برق رو قطع نکردند. من هم برنامه‌م رو تغییر دادم مشغول طراحی شدم. یه پاندا و یه شیر و سه تا پیشی با نمک کشیدم. از گربه‌ها خیلی خوشم اومد. احتمالا تو طراحی استیکرهای بولت ژورنال ازشون استفاده می‌کنم.

در کل اوضاع زندگی‌م بدک نیست. فقط همون طور که قبلا اشاره کردم یه خرده از نظر کاری درگیری‌های فکری دارم که باید به صورت منظم درشون بیارم تا بتونم قدم‌هام رو درست‌تر بردارم و میزان خطا رو تا حد ممکن کاهش بدم.

   سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴، 19:4  توسط شبگرد