آکستر

0779

اگه بگم از ۲ صبح تا الان همین طور داشتم مثل فرفره می‌چرخیدم و به کارهای خونه می‌رسیدم و هنوز حتی یه طرح هم نزدم کسی باور می‌کنه؟ تازه، نیم ساعت دیگه برق رو قطع می‌کنند و تا سه بعد از ظهر نمی‌تونم طراحی کنم و باید بگذارم واسه بعد از سه. حالا باید ببینم از سه به بعد چند تا طرح می‌تونم بزنم.

اما مامان... مامان از صبح که بیدار شده بود ضعف داشت و هر بار بهش می‌گفتم فشارش رو بگیرم، می‌گفت نه. تا اینکه خاله زلیخا زنگ زد و متوجه شدیم خانم حاج مهدی فوت کرد. اومدند دنبال مامان و با هم رفتند منزلش. من نرفتم و واقعا فرصت هم نداشتم. وقتی مامان، بعد از حدود یه ساعت، برگشت ازم خواست فشارش رو بگیرم. بر خلاف همیشه فشارش پایین اومده بود. براش شربت آبلیمو درست کردم و خورد. یه خرده هم شکر سیاه بهش دادم. کم‌کم داره فشارش عادی می‌شه.

   پنجشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۴، 12:34  توسط شبگرد  |