آکستر

0766

هوا بس ناجوانمردانه گرم است! و آسمون هم خیال باریدن نداره که نداره. امروز صبح تند تند به کارهای خونه رسیدم و رفتم مزرعه و همون اول رفتم سراغ آبیاری. محصولات رو دیروز چیده بودم و چیز خاصی امروز نداشتم. ولی هر چقدر زمان بیشتر می‌گذشت هوا گرم‌تر می‌شد تا اینکه دیگه طاقت نیاوردم گفتم وقتش شده خودم رو هم آبیاری کنم :)) جدی داشتم خشک می‌شدم :)) خوشبختانه زهرا خانم هم نیومده بود و اون قسمتی که علف‌های هرز بلندتر بود و مثل دیوار شده بود رفتم و لباس‌هام رو در آوردم و یه دوش سرد همون جا گرفتم. آب اونقدر سرد بود که یهو قلبم به تپش افتاد، ولی خیلی چسبید. بامزه اینجاست که لباس‌هام رو هم شستم و همون طور خیس پوشیدم ولی به ده دقیقه نرسید که لباس‌هام خشک شدند!! یعنی دیگه چقدر هوا گرم بود امروز!! از قدیم می‌گفتند وقتی هوا زیاد گرم می‌شه یا طوفان بزرگ تو راهه یا زلزله. خلاصه که خدا به دادمون برسه وسط این شلم شوربا.

وقتی اومدم خونه دیدم مامان نیست. به تلفن نگاه کردم و شماره‌‌ی شوهرخاله رو تلفن بود. نگران شدم. فکر کردم نکنه اتفاقی افتاده. واسه خاله زنگ زدم و پرسیدم اینجا اومده بودند. گفت آره و مامان رو هم با خودشون بردند به دیدن زن‌دایی. اخیرا برادرش، زمان، فوت کرده بود و مامان و خاله اینا رفتند به دیدنش برای عرض تسلیت. وقتی مامان اومد بهش گفتم بهم اطلاع می‌دادید و می‌رفتید. بعد هم ناهار خوردیم و ظرف‌ها رو شستم و خوابیدم. الان هم یکی دو ساعتی می‌شه بیدارم ولی هنوز سرم سنگینه و توان کار کردن ندارم. یه خرده بگذره ببینم می‌تونم روی طرح جدید کار کنم یا نه. هر چند همین الان بیست طرح استیکر کیبورد آماده‌ی ارسال دارم، ولی می‌خوام چهارشنبه بفرستم چون به قدر کافی طرح منتشر نشده دارم و نمی‌خوام همه چیز قر و قاطی شه.

   یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴، 16:43  توسط شبگرد  |