0619
صبح داشتم میرفتم خرید که محسن رو تو مغازهش دیدم. تا من رو دید گفت بیا بریم! گفتم دارم میرم خرید و وقتی برگشتم با هم میریم. میخواستم برم چند تا گلدون بخرم و قبض آب و برق رو هم حساب کردم. موقع برگشت رفتم پیش محمد ن و اونجا هم خرید کردم و بعد رفتم لباسم رو عوض کردم و با محسن رفتم مزرعه. لوله رو برام درست کرد و خیالم راحت شد. یه خرده به خیارها و گوجههام آب دادم. ولی از بادمجونها راضی نیستم. فردا باز با خودم بذر میبرم و دوباره میکارم.
وقتی برگشتم خونه خیلی خسته بودم. مامان از دیروز هنوز دلش گرفته. واقعا دل بزرگی داره. مجبور نیست هیچ یک از بچههاش رو تحمل کنه و میتونه کسی که زبوندرازی میکنه رو از ارث محروم کنه و از خونه بندازه بیرون. ولی کاری نمیکنه و میگذره.
بعد از ظهر کمی چرت زدم و بعد رفتم سراغ طرحهام. ۱۴ تاشون حاضرند و فقط باید برای ارسال آمادهشون کنم. ۱۰ تای دیگه جدیدن و به جز یکی بقیه تایپوگرافی هستند. ولی همین آمادهسازی هم خیلی وقتگیره. فعلا چهار تا رو آماده کردم. سعی میکنم تا آخر شب بقیه رو هم درست کنم و از فردا میرم سراغ طراحیهای جدید!