آکستر

0572

چهار طرح اسکین لپ‌تاپ رو تکمیل کردم و برای گیکتوری فرستادم. به نظرم طرح‌های خوبی شدند و قابلیت پرفروش شدن رو دارند. باید ببینم نظر مجموعه به چه صورته. فعلا که جواب ندادند. اما اگه کسی بدونه تو چه وضعیتی این طرح‌ها رو تکمیل کردم شاخ در می‌آره. تقریبا اکثر کارهای خونه رو دارم انجام می‌دم چون حال مامان خوب نیست و کمرش خیلی درد می‌کنه. صبح‌ها هم می‌رم مزرعه و به بذرهایی که کاشتم رسیدگی می‌کنم. البته دیگه همه جوانه زدند. گوجه، خیار، و کدو سبز. بادمجان و فلفل دلمه‌ای تو راهن و هنوز خبری نیست. امروز فلفل شیرین رو هم کاشتم. و چند روز دیگه فلفل تند رو می‌کارم و دیگه بسه! ظاهرا فردا بارونیه و یه مرخصی اساسی به خودم می‌تونم بدم. امروز به قدری خسته بودم که وقتی ساعت سه رو تخت دراز کشیدم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد. یهو دیدم مامان صدام می‌زنه که برم به فلان کار برسم. ساعت شش عصر بود و دیگه باید بیدار هم می‌شدم. الان چنان قبراق هستم که احتمالا تا آخر شب بیدار می‌مونم و روی طرح‌هام کار می‌کنم. متأسفانه معین فقط حضور فیزیکی داره و تو کارهای مزرعه هیچ کمکی نمی‌کنه. امروز هم که با تأخیر اومد و فقط نشست.

راستی، ظاهرا مامان قبل از ظهر واسه عمه فوزی زنگ زد و عمه بهش گفت با شوهرعمه رحیم بگو مگو کرده اساسی!! مثل اینکه عمه سوزی و شوهرش هم اون روز بودند. شراره و شوهرش هم آمده بودند. رفته بودند خونه‌ی خودشون و اونجا نتونستند بمونن و می‌رن پیش عمه فوزی. بعد عمه نسرین و رحیم هم می‌رن پیششون که این ماجرا پیش می‌آد. خب، عمه‌ها حق دارند و سهم خودشون رو از ارث پدری می‌خوان، اما شوهر عمه گرامی می‌خواد سهم همه رو بالا بکشه. بعد از این ماجرا شراره به عمه فوزی زنگ می‌زنه و بهش می‌گه نگران نباشه و درست می‌کنند. حالا باید ببینیم چطوری درستش می‌کنند. مامان می‌گفت آخر هفته قراره بریم خونه عمه سوزی. من که نمی‌رم. اعصاب عمه سوزی و ماجرای جدید رو ندارم. می‌مونم خونه و به کار و بار خودم می‌رسم.

   یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، 19:9  توسط شبگرد  |