0044
چند روز بود که آسمون ابری میشد و باد میوزید و بساط رعد و برق هم به راه بود. گاهی بارون میزد ولی نه خیلی شدید. یه حسی بهم میگفت امروز قراره یه بارون اساسی داشته باشیم. البته هواشناسی هم گفته بود و طبق معمول گوگل هم کرده بودم ولی به هر حال حسم بهم میگفت این بارون با بارونهای روزهای گذشته فرق داره. به همین علت صبح زود که از خواب بیدار شدم به خودم گفتم میرم سر کار ولی زود برمیگردم. کار خاصی هم نداشتم و فقط میخواستم سر بزنم و ببینم اوضاع روبهراهه یا نه. ساعت هنوز شش نشده بود که از خونه زدم بیرون. فکر کنم ده بیست دقیقه مونده بود به شش. همه جا آروم و ساکت بود و ابرهای خاکستری همه جا رو پوشونده بود. رفتم و رفتم تا به نزدیکی محل کارم رسیدم که از دور دیدم یه پژوی سفید رنگ جلوی دروازه پارک کرده و یه آقای حدودا شصت هفتاد ساله و نسبتا چاق داره سوار میشه. اصلا به فکرم هم خطور نکرد که این شخص دزده. واقعا به قیافهش هم نمی اومد. بیشتر بهش میاومد کارمند باشه. هیچ چی دیگه جناب دزد با خیال راحت سوار شد و رفت و وقت وارد محل کارم شدم دیدم در کمال ناباوری یه سری از وسایل دزدیده شده. حالم اساسی گرفته شد. فقط کافی بود پنج شش دقیقه زودتر از راه میرسیدم و مچش رو میگرفتم. ولی از قدیم گفتند مجرم به محل جرم برمیگرده. مطمئنم دوباره این شخص رو میبینم و این بار چنان درسی بهش میدم که تا آخر عمر از یادش نره!!
بعد هم به کارهام رسیدم و خیلی زود برگشتم. سر راهم ایمان رو جلوی خونهشون دیدم. قضیه رو بهش گفتم. یه شخصی که همیشه میبینم و نمیشناسمش هم کنارش بود. انگار با هم میخواستند برن سر کار. وقتی رسیدم خونه بارون شدت گرفت. با باد قاطی شده بود. الان فعلا قطع شده ولی آسمون هنوز ابریه. فکر کنم بعدتر باز کمی بباره و از فردا آفتاب و گرما داشته باشیم.