آکستر

0242

انگار توی تاریکی و در میان آب دست و پا می‌زنم تا خودم رو به سطح برسونم و نفس بکشم و حالی عوض کنم. در سال‌های اخیر، از زمان فاجعه هواپیمای اوکراین، همیشه خودم رو تحت فشار دیدم. نتونستم نادیده بگیرم یا خودم رو به بی‌خیالی بزنم. تلاش کردم این طور باشم، اما دوام نداشت و باز به حالت قبل برمی‌گشتم. چند سال گذشته قطعا بدترین سال‌های زندگی‌م بود و هرگز این خاطرات از ذهنم محو نمی‌شن. فقط چیزی که این روزها به شدت نگرانم می‌کنه اینه که هنوز فاجعه اصلی و بزرگ‌تر از راه نرسیده و احتمالا این فاجعه بزرگ به ما خیلی نزدیکه. آینده رو نمی‌تونیم پیش‌بینی کنیم و هیچ کس از فردای خودش خبر نداره، اما اونچه که می‌بینیم و می‌شنویم و در خبرها دنبال می‌کنیم حکایت از یک وضعیت مطلقا قرمز داره. سفارتخونه‌هایی که از مردمشون می‌خوان هر چه زودتر ایران رو ترک کنند، تحریم سه شرکت هواپیمایی بزرگ ایرانی از طرف اتحادیه اروپا، جنگ میان ایران و اسراییل! چه اتفاقی قراره بیافته؟ اگر این جنگ پیش بیاد وضعیت اقتصادی عموم مردم به چه صورت در می‌آد؟ این تورم کمرشکن چند برابر می‌شه؟ چند نفر دیگه کشته می‌شن؟ چند خانواده‌ی دیگه عزادار می‌شن؟ چه فاجعه‌های زیست محیطی قراره پیش بیاد؟ بمب‌باران پالایشگاه‌های نفتی و نیروگاه‌های هسته‌ای چه تأثیری بر زیست مردم و طبیعت می‌گذاره؟ و در این بین چه کاری از دست من ساخته است؟

دلم می‌خواد از این همه خبر بد و منفی دور بشم! نه اینکه سرم رو مثل کبک توی برف فرو کنم و صرفا اخبار رو نبینم! نه، دلم می‌خواد از دل اخبار بیام بیرون و روی این کره‌ی زمین جایی دور از بلبشو نفس بکشم و زندگی کنم. نمی‌دونم فرایند مهاجرتم چقدر طول می‌کشه و آیا سه چهار ماه آینده برای همیشه از ایران می‌رم یا به یک سال می‌کشه. فقط می‌دونم بیشتر از این تحمل و ظرفیتش رو ندارم و خیلی خیلی خسته‌م.

   سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، 17:7  توسط شبگرد  |