آکستر

0019

صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم. مثل همیشه. بعد از اینکه صبحانه خوردم یه چند تا فیلم از مجموعه هری پاتر دانلود کردم تا امروز بشینم ببینم. فیلم‌های فانتزی رو خیلی دوست دارم. من رو به یه دنیای دیگه می‌برند و باعث می‌شن از واقعیت و روزمرگی‌ها کنده بشم. بین تمام فیلم‌های فانتزی هم هری پاتر و ارباب حلقه‌ها رو خیلی دوست دارم و معمولا روزهایی که می‌دونم کار خاصی نمی‌خوام انجام بدم این فیلم‌ها رو دانلود می‌کنم و تا شب تماشا می‌کنم.

راستش کارهای چند روز پیش خیلی خسته‌م کرد و امروز هم دو دل بودم برم سر کار یا نه. بالاخره تصمیم گرفتم خونه بمونم و درست و حسابی استراحت کنم چون می‌دونم اگه پشت سر هم کار کنم یهو ممکنه حالت دل‌زدگی به وجود بیاد و قید همه چیز رو بزنم. پس بهتره آروم آروم کارها رو پیش ببرم و زیادی از خودم کار نکشم. در هر صورت خونه موندم و یه خرده فیلم تماشا کردم و تو یوتیوب گشت زدم و اکس دیت تماشا کردم. بعد موقع ناهار اونقدر خوابم می‌اومد که مامان پرسید خوابیده بودم. گفتم نه، ولی چون زود از خواب بیدار شدم الان خیلی دلم می‌خواد دوباره بخوابم. هیچ چی دیگه، رفتم خوابیدم. وقتی از خواب بیدار شدم اونقدر سبک شدم که حد نداشت. خواب هم دیدم ولی چیزی یادم نموند. بعد از اینکه بلند شدم رفتم حیاط و دیدم مامان تنها رو صندلی نشسته و بعد از اینکه من رو دید گفت می‌خوان برن به خاله زلیخا سر بزنند و ازم پرسید باهاشون می‌رم. گفتم نمی‌دونم. یه چند دقیقه بعد فرشیده اومد و با هم رفتند. من هم نرفتم. دوست داشتم برم، اما به دلایلی نرفتم. پای خاله رو چند ماه پیش جراحی کرده بودند و خیلی مکافات کشیده بود. حالا پای دومش رو هم جراحی کردند. سه‌شنبه جراحی کردند و ظاهرا دیروز خونه آوردند.

راستی، معمولا صبح‌ها وقتی از خواب بیدار می‌شم اولین کاری که می‌کنم اینه که آب و هوا رو می‌بینم. نوشته بود ابری. اما ساعتی قبل رعد و برق زد و کمی هم بارید. خیلی ناگهانی. الان هم هوا یه طوری شده. انگار ما رو گذاشتند تو یه دیگ گنده و دارند بخارپزمون می‌کنند. امسال آب و هوا خیلی تغییر کرده. هم بارندگی‌های زیاد داشتیم و هم گرمای زیاد. تازه‌، این اولشه و هنوز بهاره! معلوم نیست تابستون قراره چی بشه! میگن بارندگی کمه. خدا خودش به دادمون برسه.

   جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳، 16:59  توسط شبگرد  |