آکستر

0129

هیچ وقت دوست نداشتم شریک کاری داشته باشم. همیشه سعی کردم تنهایی کارهام رو پیش ببرم. خیلی سخت بود ولی خیالم راحت بود که مجبور نیستم به کسی جواب پس بدم یا بابت دریافت سود تو سر و کله خودم و شریک بزنم.

یکی از مهم‌ترین دلایلی که از داشتن شریک فراری بودم حتما به خاطرات دور کودکی‌م برمی‌گرده، زمانی که پدرم با افراد زیادی شریک می‌شد و همیشه بعد از مدتی کارشون به اختلاف می‌کشید و این می‌گفت تو بیشتر از حقت داری می‌خوری و اون می‌گفت نه، تو بیشتر داری می‌خوری. ما می‌دونستیم حق با پدرم هست ولی اونها هم حق رو به خودشون می‌دادند. سر آخر چیزی که باقی می‌موند اختلاف و قهر و دشمنی بین دو خانواده بود. دوست نداشتم چنین مسائلی بین من و دوستانم پیش بیاد و با وجود اینکه فرصت‌های کاری خیلی خوبی داشتم و می‌دونستم به احتمال زیاد چنین اختلاف‌هایی بین من و رفیقام پیش نمی‌آد باز حاضر به شراکت نشدم. پیش خودم می‌گفتم حتی اگه یه درصد کار به اختلاف بکشه ارزشش رو نداره. پشیمون هم نیستم و شاید این مهم‌ترین و درست‌ترین تصمیمی بود که گرفتم.

بخش دیگه ماجرا به روحیه درونگرای من مربوطه. روزهایی هست که حوصله حرف زدن ندارم و دلم می‌خواد سرم گرم امور خودم باشه. تو این روزها دوست ندارم به کسی جواب پس بدم یا کسی سؤال پیچم کنه. معمولا هم بیشتر روزهای سال این طوری‌ام. خب، چنین روحیه‌ای به درد شراکت نمی‌خوره. شریک کاری یه جورایی مثل شریک زندگی می‌مونه. طرف یه سرمایه‌ای رو وسط گذاشته و می‌خواد سود و زیانش رو ببینه و اون وقت من حتی دلم نمی‌خواد باهاش حرف بزنم، دیگه چه برسه به اینکه سر مسائل مالی بگو مگو کنم.

پس چی شد؟ یکی خاطرات بدی که از دوران کودکی با من مونده و یکی دیگه هم روحیه درونگرای خودم. علت سومی هم هست که فعلا نمی‌خوام بازش کنم ولی تا حدودی به قدرت‌طلبی‌م ربط داره.

خلاصه که هر شخص گذشته و روحیات خاص خودش رو داره و بر اساس اینهاست که کار می‌کنه و زندگی‌ش رو پیش می‌بره. این وسط مسئله مهم و اساسی اینه که داره این کار رو زورکی انجام می‌ده یا واقعا دوست داره و از لحظه لحظه‌هاش لذت می‌بره. سؤالی که هر روز از خودم می‌پرسم و جوابم هم آره است و هم نه. از این مسیری که انتخاب کردم راضی‌ام ولی هنوز کارهای زیادی هست که انجام ندادم و این قضیه داره کم‌کم نگرانم می‌کنه. یه جور دلشوره عجیبی که باعث می‌شه به رضایت کامل یا کافی نرسم. انگار قرار نیست هیچ وقت قانع باشم. یه جور نگرانی از اینکه نکنه دیر بشه!؟ پس کی قراره اون اتفاقی که همیشه دنبالش بودی بیافته؟ واسه همین یهو ممکنه دستپاچه بشم و تغییر مسیر بدم و بعد وقتی دوباره به راه اول و اصلی برمی‌گردم می‌بینم زمان زیادی تلف شد و نباید خودم رو درگیر حواشی می‌کردم.

خیلی دارم سعی می‌کنم روی خودم کار کنم، بیشتر خودم رو بشناسم و تصمیم‌های درست‌تری بگیرم. تصمیم‌هایی که بعدها باعث پشیمونی یا سرافکندگی‌م نشه.

   جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، 10:38  توسط شبگرد  |